۲۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۲۳

شبنم صبح از چمن آبله دل می‌رود
عیش عرق می‌کند خنده خجل می‌رود

مخمصهٔ زندگی فرصت ماکرد تنگ
عیش والم هیچ نیست عمر مخل می‌رود

زبن همه نشو و نما منفعل است اصل ما
درخور شاخ بلند ربشه به‌گل می‌رود

تک به هوا می زند خلق زحرص بگیر
گرجه به دوش نفس‌*‌رد بهل می‌رود

هرچه دمد زین بهار نشئهٔ آفت شمار
در رگ گل آب نیست خون بحل می‌رود

رنج و الم هم نداد داد ثباتی‌که نیست
زین مرض‌آباد یأس دق شد و سل می‌رود

فرصت‌کار نفس مغتنم غفلت است
آمده در یاد نیست رفته ز دل می‌رود

بیدل ازین رنگ وبو غنچهٔ دل جمع نیست
قافلهٔ اتفاق ربط گسل می‌رود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.