۳۵۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

اشکم قدم آبله فرسا ننهد پیش
تا رفتن دل پای تقاضا ننهد پیش

دل سجده فروش سرکویی است کز آن جا
خاکم همه‌گر آب شود پا ننهد پیش

کیفیت یادت ز خودم می‌برد آخر
این جرعه محال است‌ که مینا ننهد پیش

حیرانی ما صفحهٔ صد رنگ بیان است
آیینه بساط لب‌ گویا ننهد پیش

ما و نم اشکی و سجود سر راهی
تسلیم وفا تحفه به هرجا ننهد پیش

روشن نتوان ‌کرد سواد خط هستی
تا نسخهٔ عبرت پر عنقا ننهد پیش

ما بیخبران سر به‌گریبان جنونیم
مجنون قدم از دامن صحرا ننهد پیش

پروانهٔ نیرنگ سحرگاه ندارد
مشتاق تو آینهٔ فردا ننهد پیش

جز سوختن از داغ‌، حضوری نتوان یافت
آن به‌که‌کسی آینهٔ ما ننهد پیش

در راه تو دل را ز پرافشانی رنگم
ساز قدمی هست مبادا ننهد پیش

آن جاکه بود تیغ تو خضر ره تسلیم
آن‌ کیست ‌که چون شمع سر از پا ننهد پیش

همت خجل است از هوس دست فشاندن
کز چرخ ثری تا به ثریا ننهد پیش

حرصت همه‌گر قطره تقاضاست حذرکن
تاکاسهٔ در یوزهٔ دریا ننهد پیش

مفت است غنا چشمی اگر سیر توان کرد
زین بیش‌ کسی نعمت دنیا ننهد پیش

بیدل‌، شمرد بند گریبان ندامت
آن دست‌ که در خدمت دلها ننهد پیش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.