هوش مصنوعی:
این شعر از بیدل دهلوی، شاعر سبک هندی، سرشار از تصاویر پیچیده و مضامین عرفانی است. شاعر در این شعر از بینشانی و سرگشتگی خود میگوید، از جنون و حیرت، از جستوجوی بیپایان و آرزوهای دستنیافتنی. او خود را چون حبابی در دریای جستوجو و گیاهی در صحرای آرزو میداند که بیپا و سر است. از سایهای بیبرگ و نالههای ضعیف خود میگوید که در عین حال پناهگاهش است. او از شرم هستی و فرو رفتن در خود سخن میگوید، همچون شمعی که از درون خود میسوزد. آیینهای که حیرت را در نگاهش منعکس میکند و وهمی که محمل اوست. در نهایت، شاعر به بیمغزی حبابگونهی وجود خود اعتراف میکند و از حیرت و سکوت در برابر نگاه بیخبر میپرسد.
رده سنی:
16+
متن از نظر زبانی و محتوایی پیچیده است و درک عمیق آن نیاز به آشنایی با ادبیات عرفانی و سبک هندی دارد. مضامین فلسفی و عرفانی موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد.
غزل شمارهٔ ۲۲۹۸
پرواز بی نشانی دارد دماغ جاهم
بشکن غبار امکان تا بشکنی کلاهم
سر رشتهٔ جنونم گیسوی کیست یا رب
شد دهر سنبلستان از پیچ و تاب آهم
دریای جستوجو را بی پا و سر حبابیم
صحرای آرزو را بیپا و سر گیاهم
چون نی اگر چه نخلم بی برگ سایه داریست
بس نالهگر ضعیفی آسودهٔ پناهم
گردون که از فروغش هر ذره آفتابیست
چون داغ در سیاهیست ازکوکب سیاهم
آخر ز شرم هستی باید به خود فرو رفت
چون شمع در کمینست از جیب خویش جاهم
سرمایهٔ حیا بود آیینه گشتن من
همواره کرد حیرت انگارهٔ نگاهم
محمل به دوش وهمم فرصت شماریام کو
چون عمر در گذشتن مرهون سال و ماهم
از جادهٔ رمیدن تا منزل رسیدن
دارد دل شکسته چون دانه زاد راهم
هر چند هستی من بیمغزی حبابی است
دریا سری ندارد جز در ته کلاهم
مشتاق جلوه بودن آیین بی بصر نیست
در حیرتم چه حرفست ای بیخبر نگاهم
شبنم به هر فسردن محو هواست بیدل
دل عقدهای ندارد در رشتههای آهم
بشکن غبار امکان تا بشکنی کلاهم
سر رشتهٔ جنونم گیسوی کیست یا رب
شد دهر سنبلستان از پیچ و تاب آهم
دریای جستوجو را بی پا و سر حبابیم
صحرای آرزو را بیپا و سر گیاهم
چون نی اگر چه نخلم بی برگ سایه داریست
بس نالهگر ضعیفی آسودهٔ پناهم
گردون که از فروغش هر ذره آفتابیست
چون داغ در سیاهیست ازکوکب سیاهم
آخر ز شرم هستی باید به خود فرو رفت
چون شمع در کمینست از جیب خویش جاهم
سرمایهٔ حیا بود آیینه گشتن من
همواره کرد حیرت انگارهٔ نگاهم
محمل به دوش وهمم فرصت شماریام کو
چون عمر در گذشتن مرهون سال و ماهم
از جادهٔ رمیدن تا منزل رسیدن
دارد دل شکسته چون دانه زاد راهم
هر چند هستی من بیمغزی حبابی است
دریا سری ندارد جز در ته کلاهم
مشتاق جلوه بودن آیین بی بصر نیست
در حیرتم چه حرفست ای بیخبر نگاهم
شبنم به هر فسردن محو هواست بیدل
دل عقدهای ندارد در رشتههای آهم
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.