هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و وابستگی خود به معشوق سخن میگوید. او خود را به شتری تشبیه میکند که توسط معشوق هدایت میشود و بار عشق را بر دوش میکشد. شاعر از احساسات عمیق خود، از جمله صبر و انتظار، و از زیبایی و تأثیر معشوق بر زندگی خود سخن میگوید. همچنین، او از لذتها و رنجهای عشق و از مقایسههای مختلف برای بیان احساسات خود استفاده میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از تشبیهات و استعارههای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی ادبی دارد تا به درستی درک شود.
غزل شمارهٔ ۱۸۲۸
باز نِگار میکَشَد چون شُتُرانْ مِهارِ من
یارکُشیست کارِ او بارکَشیست کارِ من
پیش روِ قِطارها کرد مرا و میکَشَد
آن شُترانِ مَست را جُمله دَرین قِطارِ من
اُشتُرِ مَستِ او مَنَم خارپَرَستِ او مَنَم
گاه کَشَد مِهارِ من گاه شود سَوارِ من
اُشُترِ مَستْ کَف کُند هر چه بُوَد تَلَف کُند
لیک نداند اُشتُری لَذَّتِ نوشْخوارِ من
راست چو کَف بَرآوَرَم بر کَفِ او کَف اَفْکَنم
کَف چو به کَفِّ او رَسَد جوش کُند بُخارِ من
کار کُنم چو کِهْتران بار کَشَم چو اُشْتُران
بارِ کِه میکَشَم بِبین عِزَّتِ کار و بارِ من
نرگسِ او زِ خونِ من چون شِکَنَد خُمارِ خود
صبر و قَرارِ او بَرَد صبرِ من و قَرارِ من
گشته خیالِ رویِ او قبلۀ نورِ چَشمِ من
وان سُخنانِ چون زَرَش حَلْقۀ گوشوارِ من
باغ و بهار را بگو لافِ خوشی چه میزنی؟
من بِنِمایَمَت خوشی چون بِرَسَد بهارِ من
میْ چو خوری بگو به میْ بر سَرِ من چه میزَنی؟
در سَرِ خود ندیدهیی بادۀ بیخُمارِ من؟
بازِ سپیدی و بُرو میرِ شکار را بگو
هر دو مرا تویی بلی میرِ من و شکارِ من
مَطْلَعِ این غَزَل شُتر بود از آن دراز شُد
زُ اشْتُر کوتَهی مَجو ای شَهِ هوشیارِ من
یارکُشیست کارِ او بارکَشیست کارِ من
پیش روِ قِطارها کرد مرا و میکَشَد
آن شُترانِ مَست را جُمله دَرین قِطارِ من
اُشتُرِ مَستِ او مَنَم خارپَرَستِ او مَنَم
گاه کَشَد مِهارِ من گاه شود سَوارِ من
اُشُترِ مَستْ کَف کُند هر چه بُوَد تَلَف کُند
لیک نداند اُشتُری لَذَّتِ نوشْخوارِ من
راست چو کَف بَرآوَرَم بر کَفِ او کَف اَفْکَنم
کَف چو به کَفِّ او رَسَد جوش کُند بُخارِ من
کار کُنم چو کِهْتران بار کَشَم چو اُشْتُران
بارِ کِه میکَشَم بِبین عِزَّتِ کار و بارِ من
نرگسِ او زِ خونِ من چون شِکَنَد خُمارِ خود
صبر و قَرارِ او بَرَد صبرِ من و قَرارِ من
گشته خیالِ رویِ او قبلۀ نورِ چَشمِ من
وان سُخنانِ چون زَرَش حَلْقۀ گوشوارِ من
باغ و بهار را بگو لافِ خوشی چه میزنی؟
من بِنِمایَمَت خوشی چون بِرَسَد بهارِ من
میْ چو خوری بگو به میْ بر سَرِ من چه میزَنی؟
در سَرِ خود ندیدهیی بادۀ بیخُمارِ من؟
بازِ سپیدی و بُرو میرِ شکار را بگو
هر دو مرا تویی بلی میرِ من و شکارِ من
مَطْلَعِ این غَزَل شُتر بود از آن دراز شُد
زُ اشْتُر کوتَهی مَجو ای شَهِ هوشیارِ من
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
۱۱۸۸
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.