هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و فلسفی است که با استفاده از استعارهها و تمثیلهای مختلف، مفاهیمی مانند تغییرپذیری جهان، دوگانگیهای زندگی، و نقش انسان در مواجهه با این تغییرات را بیان میکند. شاعر از عناصر طبیعی و داستانهای مذهبی برای انتقال مفاهیم عمیق استفاده میکند و بر اهمیت درک حقیقت و دوری از ظواهر فریبنده تأکید میکند.
رده سنی:
18+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و تمثیلهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۱۸۴۵
عَدوِّ توبه و صَبْرَم مرا امروز ناگاهان
میانِ راه پیش آمد نوازش کرد چون شاهان
گرفته جامْ چون مَستان دَرو صد عِشوه و دَستان
به پیشَم داشت جامِ میْ که گَر میخوارهیی بِسْتان
مُنَوَّر چون رُخِ موسی مُبارک چون کُهِ سینا
مُشَعْشَع چون یَدِ بَیضا مُشَرَّحْ چون دلِ عِمْران
هَلا این لوحِ لایِح را بیا بِسْتان ازین موسی
مَکَش سَر هَمچو فرعونان مَکُن اِسْتیزه چون هامان
بِدو گفتم که ای موسی به دستَت چیست آن؟ گفت این
یکی ساعت عَصا باشد یکی ساعت بُوَد ثُعْبان
زِ هر ذَرّه جُدا صد نَقْشِ گوناگون پَدید آید
که هر چه بوهُرَیره را بِبایَد هست در اَنْبان
به دستِ من بُوَد حُکمَش به هر صورت بِگَردانم
کُنم زَهراب را دارو کُنم دُشوار را آسان
زَنَم گاهیش بر دریا بَرآرَم گَرد از دریا
زَنَم گاهیش بر سنگی بِجوشَد چَشمه حیوان
گَهْ آبِ نیلِ صافی را به دشمن خون نِمودم من
نِمودم سنگ خاکی را به عامه گوهر و مَرجان
به چَشمِ حاسِدان گُرگم بَرِ یعقوبِ خود یوسُف
بَرِ جُهّال بوجَهْلَم مُحَمَّد پیشِ یَزدان دان
گُلابِ خوش نَفَس باشد جُعَل را مرگ و جان کَندن
جُلابِ شِکَّری باشد به صَفرایی زیانِ جان
به ظاهر طالِبان همراه و در تَحقیقْ پُشتاپُشت
یکی مَنْزِل در اَسْفَل کرد و دیگر بَرتَر از کیوان
مثال کودک و پیری که همراهند در ظاهر
ولیک این روزافزون است و آن هر لحظه در نقصان
چه جامِ زَهر و قَند است این چه سِحْر و چَشم بَند است این
که سَرگَردان هَمیدارد تو را این دور و این دوران
جهانْ ثابت است و تو وِرا گَردان هَمیبینی
چو بَرگردد کسی را سَر بِبینَد خانه را گَردان
مَقامِ خوفْ آن را دان که هستی تو دَرو ایمِن
مَقامِ امنْ آن را دان که هستی تو دَرو لَرزان
چو عکسیّ و دروغینی همه برعکس میبینی
چو کردی مَشورت با زن خِلافِ زن کُن ای نادان
زن آن باشد که رنگ و بو بُوَد او را رَهْ و قبله
حَقیقَت نَفْسِ امّارهست زنْ در بِنْیَتِ انسان
نَصیحتهای اهلِ دل دَویِّ نَحْل را مانَد
پُر از حَلْوا کُند از لب زِ فَرشِ خانه تا ساران
زِهی مَفهومِ نامَفهوم زِهی بیگانه هم دل
زِهی تُرُشی بِهْ از شیرین زِهی کُفری بِهْ از ایمان
خَمُش کُن که زبان دَربان شدهست از حَرف پیمودن
چو دل بیحَرف میگوید بُوَد در صَدْر چون سُلطان
بِتاب ای شَمسِ تبریزی به سویِ بُرجهای دل
که شَمسِ مَقْعَدِ صِدْقی نه چون این شَمسِ سَرگَردان
میانِ راه پیش آمد نوازش کرد چون شاهان
گرفته جامْ چون مَستان دَرو صد عِشوه و دَستان
به پیشَم داشت جامِ میْ که گَر میخوارهیی بِسْتان
مُنَوَّر چون رُخِ موسی مُبارک چون کُهِ سینا
مُشَعْشَع چون یَدِ بَیضا مُشَرَّحْ چون دلِ عِمْران
هَلا این لوحِ لایِح را بیا بِسْتان ازین موسی
مَکَش سَر هَمچو فرعونان مَکُن اِسْتیزه چون هامان
بِدو گفتم که ای موسی به دستَت چیست آن؟ گفت این
یکی ساعت عَصا باشد یکی ساعت بُوَد ثُعْبان
زِ هر ذَرّه جُدا صد نَقْشِ گوناگون پَدید آید
که هر چه بوهُرَیره را بِبایَد هست در اَنْبان
به دستِ من بُوَد حُکمَش به هر صورت بِگَردانم
کُنم زَهراب را دارو کُنم دُشوار را آسان
زَنَم گاهیش بر دریا بَرآرَم گَرد از دریا
زَنَم گاهیش بر سنگی بِجوشَد چَشمه حیوان
گَهْ آبِ نیلِ صافی را به دشمن خون نِمودم من
نِمودم سنگ خاکی را به عامه گوهر و مَرجان
به چَشمِ حاسِدان گُرگم بَرِ یعقوبِ خود یوسُف
بَرِ جُهّال بوجَهْلَم مُحَمَّد پیشِ یَزدان دان
گُلابِ خوش نَفَس باشد جُعَل را مرگ و جان کَندن
جُلابِ شِکَّری باشد به صَفرایی زیانِ جان
به ظاهر طالِبان همراه و در تَحقیقْ پُشتاپُشت
یکی مَنْزِل در اَسْفَل کرد و دیگر بَرتَر از کیوان
مثال کودک و پیری که همراهند در ظاهر
ولیک این روزافزون است و آن هر لحظه در نقصان
چه جامِ زَهر و قَند است این چه سِحْر و چَشم بَند است این
که سَرگَردان هَمیدارد تو را این دور و این دوران
جهانْ ثابت است و تو وِرا گَردان هَمیبینی
چو بَرگردد کسی را سَر بِبینَد خانه را گَردان
مَقامِ خوفْ آن را دان که هستی تو دَرو ایمِن
مَقامِ امنْ آن را دان که هستی تو دَرو لَرزان
چو عکسیّ و دروغینی همه برعکس میبینی
چو کردی مَشورت با زن خِلافِ زن کُن ای نادان
زن آن باشد که رنگ و بو بُوَد او را رَهْ و قبله
حَقیقَت نَفْسِ امّارهست زنْ در بِنْیَتِ انسان
نَصیحتهای اهلِ دل دَویِّ نَحْل را مانَد
پُر از حَلْوا کُند از لب زِ فَرشِ خانه تا ساران
زِهی مَفهومِ نامَفهوم زِهی بیگانه هم دل
زِهی تُرُشی بِهْ از شیرین زِهی کُفری بِهْ از ایمان
خَمُش کُن که زبان دَربان شدهست از حَرف پیمودن
چو دل بیحَرف میگوید بُوَد در صَدْر چون سُلطان
بِتاب ای شَمسِ تبریزی به سویِ بُرجهای دل
که شَمسِ مَقْعَدِ صِدْقی نه چون این شَمسِ سَرگَردان
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.