۲۴۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۶۰

افتاده‌ام به راهت چون اشک بی‌روانی
مکتوب انتظارم شاید مرا بخوانی

از ساز حیرت من مضمون ناله درباب
گرد نگاه دارد فریاد ناتوانی

آنجا که عشق ریزد آیینهٔ تحیر
روشنتر از بیانها مضمون بیزبانی

یا اضطراب اشکی یا وحشت نگاهی
تاکی به رنگ مژگان پرواز آشیانی

از رفتن نفسها آثار نیست پیدا
نقش قدم ندارد صحرای زندگانی

دریای عشق و ساحل ای بیخبر چه حرفست
تا قطره دارد اینجا توفان بیکرانی

تا چند سنگ راهت باشد غبار هستی
از وحشت شرر کن نقش سبک‌عنانی

در عالمی که نقدش مصروف احتیاجست
ابرام می‌فروشی چند‌ان که زنده مانی

تا طبع دون نسازد مغرور اختیارت
ناکردن است اولی کاری که می‌توانی

بی صید دیدهٔ دام مخمور می‌نماید
قد دو تاست اینجا خمیازهٔ جوانی

خمخانهٔ تمنا جامی دگر ندارد
مفتست بیدماغی گر نشئه می‌رسانی

بیدل غبار آهی تا رنگ اوج گیرد
از چاک سینه دارم چون صبح نردبانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.