هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و فلسفی است که به موضوعاتی مانند عشق، هستی، ضعف انسان در برابر سرنوشت، و تنهایی میپردازد. شاعر از آیینه به عنوان نمادی از حقیقت و خودشناسی استفاده میکند و به ناتوانی انسان در درک کامل خود و جهان اشاره دارد. همچنین، مفاهیمی مانند عافیت، عشق، و زندگی در قالب استعارههای زیبا بیان شدهاند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد. همچنین، برخی از استعارهها و واژگان مورد استفاده نیاز به دانش ادبی و تجربه زندگی بیشتری دارند.
غزل شمارهٔ ۲۸۱۲
نشد آیینه کیفیت ما ظاهر آرایی
نهان ماندیم چون معنی به چندین لفظ پیدایی
به غفلت ساخت دل تا وارهید از غیرت امکان
چهها میسوخت این آیینه گر میداشت بینایی
مزاج عافیت یکسر شکست آماده است اینجا
همه گر سنگ باشد نیست بیاندوه مینایی
بلد عشق است از سر منزل مجنون چه میپرسی
که اینجا خانهها چون دیدهٔ آهوست صحرایی
خیال زندگی پختن دماغ هرزه میخواهد
همه گر دل شود آیینهات آن به که ننمایی
علف خواری نباید سر کشد از حکم گردونت
که دوش از بار اگر دزدی به زیر چوب میآیی
ز ننگ اعتبار پوچ هستی بر نمیآید
عدم کرد از ترحم پیکر ما را هیولایی
نوایی از صدف گل میکند کای غافل از قسمت
لب خشکی که ما داریم درباییست دریایی
به خاموشی مباش از نالهٔ بیرنگ دل غافل
نفس چندین نیستان ریشه دارد از لب نایی
به خواب ناز هم زان چشم جادو میکشد قامت
به انداز بلندیهای مژگان فتنه بالایی
نهان میدارد از شرم تکلم لعل خاموشش
چو بند نیشکر در بوس هم ذوق شکرخایی
هلال اوج قدر از وضع تسلیم تو میبالد
فلک فرشی گر از خود یک خم ابرو فرود آیی
ندانم با که میباید درین ویرانه جوشیدن
به هرمحفلکه ره بردم چو شمعم سوخت تنهایی
هوای دامن او گر نباشد شهپر همت
که بر میدارد از مشت غبارم ناتوانایی
چه سان از سستی طالع ز پا افتادهام بیدل
که تمثال ضعیفم را کند آیینه دیبایی
نهان ماندیم چون معنی به چندین لفظ پیدایی
به غفلت ساخت دل تا وارهید از غیرت امکان
چهها میسوخت این آیینه گر میداشت بینایی
مزاج عافیت یکسر شکست آماده است اینجا
همه گر سنگ باشد نیست بیاندوه مینایی
بلد عشق است از سر منزل مجنون چه میپرسی
که اینجا خانهها چون دیدهٔ آهوست صحرایی
خیال زندگی پختن دماغ هرزه میخواهد
همه گر دل شود آیینهات آن به که ننمایی
علف خواری نباید سر کشد از حکم گردونت
که دوش از بار اگر دزدی به زیر چوب میآیی
ز ننگ اعتبار پوچ هستی بر نمیآید
عدم کرد از ترحم پیکر ما را هیولایی
نوایی از صدف گل میکند کای غافل از قسمت
لب خشکی که ما داریم درباییست دریایی
به خاموشی مباش از نالهٔ بیرنگ دل غافل
نفس چندین نیستان ریشه دارد از لب نایی
به خواب ناز هم زان چشم جادو میکشد قامت
به انداز بلندیهای مژگان فتنه بالایی
نهان میدارد از شرم تکلم لعل خاموشش
چو بند نیشکر در بوس هم ذوق شکرخایی
هلال اوج قدر از وضع تسلیم تو میبالد
فلک فرشی گر از خود یک خم ابرو فرود آیی
ندانم با که میباید درین ویرانه جوشیدن
به هرمحفلکه ره بردم چو شمعم سوخت تنهایی
هوای دامن او گر نباشد شهپر همت
که بر میدارد از مشت غبارم ناتوانایی
چه سان از سستی طالع ز پا افتادهام بیدل
که تمثال ضعیفم را کند آیینه دیبایی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.