۲۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۷

نور چشمت در نظر پیداست
نظری کن ببین که او با ماست

نقش رویش خیال می بندم
دیدهٔ ما به دیدنش پیداست

آفتابست او و ما سایه
ما حبابیم و عین ما دریاست

مبتلای بلای بالائیم
خوش بلائی که عشق او بالاست

می جام بقا اگر نوشی
خانهٔ میفروش دار بقاست

دُرد درش مدام می نوشم
چه کنم دُرد درد صاف دواست

نعمت الله برای سرمستان
مجلس عاشقانه ای آراست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.