۲۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۷

هر که او را خبر از اهل دلانش باشد
یاری اهل دلان در دل و جانش باشد

دردمندی که به جان دُردی دردش نوشد
راحت جان طلبی در دو جهانش باشد

آتش عشق دلم سوخت چنان داغی را
در قیامت چو بجویند نشانش باشد

دیدهٔ اهل نظر نور از او می یابد
این چنین نور چنان عین عیانش باشد

عاقل ار عشق ندارد بر ما آنش نیست
رند مستی طلب ای دوست که آنش باشد

هر گدائی که بود بر در سلطان دائم
همچو ما بر دو جهان حکم روانش باشد

نعمت الله بسی بندگی سید کرد
لاجرم منصب عالی چنانش باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.