۲۶۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۵۶

خواجه غَلَط کرده‌یی در رَوِشِ یارِ من
صد چو توهم گُم شود، در من و در کارِ من

نَبْوَد هر گَردنی، لایِقِ شمشیرِ عشق
خونِ سگان کِی خورَد، ضَیغَم خونْ خوارِ من؟

قُلْزُم من کِی کَشَد تختهٔ هر کَشتی‌یی؟
شورهٔ تو کِی چَرَد زَابْرِ گُهَربارِ من؟

سَر بِمَگَردان چُنین، پوزْ مَجُنبانْ چُنان
چون تو خَری کِی رَسَد، در جوِ اَنْبارِ من؟

خواجه به خویش آ یکی، چَشم گُشا اندکی
گَر چه نه بر پایِ توست، اندک و بسیارِ من

گفت که عاشقْ چرا مَست شُد و‌‌ بی‌حَیا؟
باده حَیا کِی هِلَد؟ خاصه زِ خَمّارِ من

فِتْنهٔ گُرگی شُده، هم دَغَل و مَکْرِ او
دامِ وِیْ از وِیْ کُند، قانِصِ عَیّارِ من

بر سَرِ بازارِ او، گُرگِ کُهَن کِی خَرند؟
هر طَرَفی یوسُفی زنده به بازارِ من

هَمچو تو جُغدی کجا باغِ اِرَم را سِزَد؟
بُلبُلِ جانْ هم نیافت راه به گُلْزارِ من

مَفْخَرِ تبریزیان شَمسِ حَقِ و دین، بگو
بلکه صَدایِ تو است این همه گفتارِ من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۵۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.