۲۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۶۱

عشق بازی از سر جان درگذر
کفر را بگذار و ایمان در گذر

دنیی و عقبی به این و آن گذار
همچو ما از این و از آن درگذر

زاهدان گر عیب رندان می کنند
درگذر از جرم ایشان درگذر

دُرد دردش نوش کن گر عاشقی
دردمندانه ز درمان درگذر

از دوئی بگذر که تا یابی یکی
بشنو و چون شیر مردان درگذر

در طریق عاشقی مردانه رو
تا بیابی ذوق مستان در گذر

بی تکلف نعمت الله را بجوی
در خیال نقش بندان در گذر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.