هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از عشق، رهایی از تعلقات دنیوی، و لذتهای معنوی مانند مینوشی و عاشقی سخن میگوید. او از دل میخواهد که به عشق روی آورد و از عاقلان ذوق نطلبد. همچنین، بر اهمیت گنج درون و رهایی از دلبستگیهای مادی تأکید دارد.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و استفاده از استعارههای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، اشاره به مینوشی و مفاهیم مرتبط با آن نیاز به بلوغ فکری دارد.
غزل شمارهٔ ۸۸۷
بندهٔ خود ز خاک ره بردار
یک زمانی مرا به من بگذار
جان سپاری کنم به دیده و سر
گر تو گوئی که جان روا بسپار
ای دل ار عاشقی بیا می نوش
تا که گردی ز عمر برخوردار
ذوق عاقل مجو تو از عاقل
روی چون گل به نوک خار مخار
کار ما عاشقی و میخواریست
دولت این دولتست و کار این کار
گنج داری و بینوا گردی
کنج دل جوی و گنج را بردار
بر سر دار اگر نهی قدمی
نعمت الله بود تو را سردار
یک زمانی مرا به من بگذار
جان سپاری کنم به دیده و سر
گر تو گوئی که جان روا بسپار
ای دل ار عاشقی بیا می نوش
تا که گردی ز عمر برخوردار
ذوق عاقل مجو تو از عاقل
روی چون گل به نوک خار مخار
کار ما عاشقی و میخواریست
دولت این دولتست و کار این کار
گنج داری و بینوا گردی
کنج دل جوی و گنج را بردار
بر سر دار اگر نهی قدمی
نعمت الله بود تو را سردار
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.