۲۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۲۲

عاشق آن گلعذارم چون کنم
همچو زلفش بیقرارم چون کنم

مبتلای درد بی درمان شدم
خستهٔ زار و نزارم چون کنم

روز و شب مستانه می نالم به سوز
چارهٔ دیگر ندارم چون کنم

من چو مجنونم ز لیلی مانده دور
می ندانم در چه کارم چون کنم

چون کنم درمان درد بی دوا
دردمند و دلفگارم چون کنم

با غم عشقش که شادی من است
روزگاری می گذارم چون کنم

نعمت الله را همی جویم به جان
تا دمی با او برآرم چون کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.