۲۳۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۴۹

چنین دیوان که ما داریم از دیوان دیوان به
چه جای دیو با دیوان که از ملک سلیمان به

دوای درد دل درد است اگر داری غنیمت دان
که دُرد درد عشق او به نزد ما ز درمان به

رهاکن کفر و هم کافر مسلمان باش مردانه
چوخواهی مرد ای درویش اگر میری مسلمان به

دل معمور آن باشد که خوش گنجی بود در وی
دگر گنجی در او نبود بسی زان کنج ویران به

چو دل با تو نمی ماند به دلبر گر دهی اولی
چو جای از تن بخواهد شد فدای روی جانان به

خراباتست و رندان مست و ساقی جام می بر دست
چنین بزمی ملوکانه ز خاقانی خاقان به

غلام سید ما شو که سلطان جهان گردی
به نزد حق غلام او بسی از شاه سلطان به
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.