۱۳۴۴ بار خوانده شده
حیلَت رَها کُن عاشقا، دیوانه شو، دیوانه شو
وَنْدَر دلِ آتش دَرآ، پروانه شو، پروانه شو
هم خویش را بیگانه کُن، هم خانه را ویرانه کُن
وان گَهْ بیا با عاشقان، هم خانه شو، هم خانه شو
رو سینه را چون سینهها، هفت آب شو از کینهها
وان گَهْ شَرابِ عشق را پیمانه شو، پیمانه شو
باید که جُمله جان شَوی، تا لایِقِ جانان شَوی
گَر سویِ مَستان میرَوی، مَستانه شو، مَستانه شو
آن گوشوارِ شاهِدان، هم صُحبَتِ عارِض شُده
آن گوش و عارِض بایَدَت، دُردانه شو، دُردانه شو
چون جانِ تو شُد در هوا، زَافْسانهٔ شیرینِ ما
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو، افسانه شو
تو لَیْلَةُ الْقَبْری، بُرو، تا لَیْلَةُ الْقَدْری شَوی
چون قَدْر مَر ارواح را کاشانه شو، کاشانه شو
اندیشهاَت جایی رَوَد، وان گَهْ تو را آن جا کَشَد
زَانْدیشه بُگْذر چون قضا پیشانه شو، پیشانه شو
قُفلی بُوَد مَیل و هوا، بِنْهاده بر دلهایِ ما
مِفْتاح شو، مِفْتاح را دندانه شو، دندانه شو
بِنْواخت نورِ مُصطَفی، آن اُسْتُنِ حَنّانه را
کمتر زِ چوبی نیستی، حَنّانه شو، حَنّانه شو
گوید سُلَیمان مَر تو را، بِشْنو لِسانُ الطَّیرْ را
دامی و مُرغ از تو رَمَد، رو لانه شو، رو لانه شو
گَر چهره بِنْمایَد صَنَم، پُر شو ازو چون آیِنه
وَرْ زُلف بُگْشاید صَنَم، رو شانه شو، رو شانه شو
تا کِی دوشاخه چون رُخی؟ تا کِی چو بَیذَق کم تَکی؟
تا کِی چو فرزین کَژْ رَوی؟ فرزانه شو، فرزانه شو
شُکرانه دادی عشق را، از تُحفهها و مالها
هِلْ مال را، خود را بِدِه، شُکرانه شو، شُکرانه شو
یک مُدّتی اَرْکان بُدی، یک مُدّتی حیوان بُدی
یک مُدّتی چون جان شُدی، جانانه شو، جانانه شو
ای ناطِقه بر بام و دَر تا کِی رَوی؟ در خانه پَر
نُطْقِ زبان را تَرک کُن، بیچانه شو، بیچانه شو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
وَنْدَر دلِ آتش دَرآ، پروانه شو، پروانه شو
هم خویش را بیگانه کُن، هم خانه را ویرانه کُن
وان گَهْ بیا با عاشقان، هم خانه شو، هم خانه شو
رو سینه را چون سینهها، هفت آب شو از کینهها
وان گَهْ شَرابِ عشق را پیمانه شو، پیمانه شو
باید که جُمله جان شَوی، تا لایِقِ جانان شَوی
گَر سویِ مَستان میرَوی، مَستانه شو، مَستانه شو
آن گوشوارِ شاهِدان، هم صُحبَتِ عارِض شُده
آن گوش و عارِض بایَدَت، دُردانه شو، دُردانه شو
چون جانِ تو شُد در هوا، زَافْسانهٔ شیرینِ ما
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو، افسانه شو
تو لَیْلَةُ الْقَبْری، بُرو، تا لَیْلَةُ الْقَدْری شَوی
چون قَدْر مَر ارواح را کاشانه شو، کاشانه شو
اندیشهاَت جایی رَوَد، وان گَهْ تو را آن جا کَشَد
زَانْدیشه بُگْذر چون قضا پیشانه شو، پیشانه شو
قُفلی بُوَد مَیل و هوا، بِنْهاده بر دلهایِ ما
مِفْتاح شو، مِفْتاح را دندانه شو، دندانه شو
بِنْواخت نورِ مُصطَفی، آن اُسْتُنِ حَنّانه را
کمتر زِ چوبی نیستی، حَنّانه شو، حَنّانه شو
گوید سُلَیمان مَر تو را، بِشْنو لِسانُ الطَّیرْ را
دامی و مُرغ از تو رَمَد، رو لانه شو، رو لانه شو
گَر چهره بِنْمایَد صَنَم، پُر شو ازو چون آیِنه
وَرْ زُلف بُگْشاید صَنَم، رو شانه شو، رو شانه شو
تا کِی دوشاخه چون رُخی؟ تا کِی چو بَیذَق کم تَکی؟
تا کِی چو فرزین کَژْ رَوی؟ فرزانه شو، فرزانه شو
شُکرانه دادی عشق را، از تُحفهها و مالها
هِلْ مال را، خود را بِدِه، شُکرانه شو، شُکرانه شو
یک مُدّتی اَرْکان بُدی، یک مُدّتی حیوان بُدی
یک مُدّتی چون جان شُدی، جانانه شو، جانانه شو
ای ناطِقه بر بام و دَر تا کِی رَوی؟ در خانه پَر
نُطْقِ زبان را تَرک کُن، بیچانه شو، بیچانه شو
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.