هوش مصنوعی: این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از عشق الهی و دیوانگی عاشقانه سخن می‌گوید. او از رهایی از قید و بندهای دنیوی و رسیدن به حقیقت عشق الهی صحبت می‌کند. شاعر از عقل و عشق، رهایی از دغدغه‌های دنیوی و رسیدن به آرامش روحی سخن می‌گوید. همچنین، او از فتنه‌های دنیا و لزوم همراهی با قافله عشق برای عبور از این مرحله پرخطر می‌گوید.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رهایی از دنیا و فتنه‌های آن ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده و نامفهوم باشد.

غزل شمارهٔ ۲۲۸۰

ای عاشقان ای عاشقان دیوانه‌ام، کو سِلْسِله؟
ای سِلْسِله جُنبانِ جان، عالَم زِتو پُرغُلغُله

زنجیرِ دیگر ساختی، در گَردنَم انداختی
وَزْ آسْمان دَرتاختی، تا رَه زنی بر قافله

بَرخیز ای جانْ از جهان، بَرپَر زِ خاک خاکْدان
کَزْ بَهرِ ما بر آسْمانْ گَردان شُده‌‌ست این مَشْعَله

آن را که باشد دَردِ دل، کِی رَه زَنَد باران و گِل؟
از عشق باشد او بِحِل، کو را نشُد کُه خَردله

روزی مُخَنَّث بانگ زد، گفتا که ای چوپانِ بَد
آن بُز عَجَب ما را گَزَد، در من نَظَر کرد از گِلِه

گفتا مُخَنَّث را گَزَد، هم بُکْشَدش زیرِ لَگَد
امّا چه غَم زو مَرد را، گفتا نِکو گفتی هَله

کو عقل تا گویا شَوی؟ کو پایْ تا پویا شَوی؟
وَزْ خُشک در دریا شَوی، ایمِن شَوی از زَلْزَله

سُلطانِ سُلطانان شَوی، در مُلْکِ جاویدان شَوی
بالاتر از کیوان شَوی، بیرون شَوی زین مَزْبَله

چون عقلِ کُلْ صاحِب عَمَل، جوشان چو دریایِ عَسَل
چون آفتاب اَنْدَر حَمَل، چون مَهْ به بُرجِ سُنبُله

صد زاغ و جُغد و فاخته، در تو نَواها ساخته
بِشْنیدی‌یی اسرارِ دل، گَر کم شُدی این مَشْغَله

بی دل شو اَرْ صاحِب دلی، دیوانه شو گَر عاقلی
کین عقلِ جُزوی می‌شود، در چَشمِ عشقَت آبِله

تا صورتِ غَیبی رَسَد، وَزْ صورتَت بیرون کَشَد
کَزْ جَعْدِ پیچاپیچِ او، مُشکل شُده‌‌ست این مسئله

امّا دَرین راه از خوشی باید که دامَن بَرکَشی
زیرا زِ خونِ عاشقان، آغشته است این مَرحَله

رو، رو، دلا با قافله، تنها مَرو در مَرحَله
زیرا که زاید فِتْنه‌ها، این روزگارِ حامِله

از رنج‌ها مُطْلَق رَوی، اَنْدَر اَمانِ حَق رَوی
در بَحْرْ چون زورَق رَوی، رفتی دلا، رو بی‌گِلِه

چون دلْ زِ جان بَرداشتی، رَستی زِ جنگ و آشتی
آزاد و فارغ گشته‌یی، هم از دُکان، هم از غَله

زَانْدیشه جانَت رَسته شُد، راهِ خَطَرها بَسته شُد
آن کو به تو پیوسته شُد، پیوسته باشد در چله

در روزْ چون ایمِن شُدی زین رومیِ با عَربَده
شب هم مَکُن اندیشه‌یی زین زَنگیِ پُر زَنْگُله

خامُش کُن ای شیرین لِقا، رو مَشک بَربَند ای سَقا
زیرا نگُنجَد موج‌ها اَنْدَر سَبو و بُلبُله
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.