هوش مصنوعی: مردی قصاب بسیار بخیل بود که هرگز از مال خود به دیگران نمی‌بخشید. روزی درویشی فقیر از او جگربندی خواست و قصاب به جای فروش عادی، آن را به عنوان زکات واجب خود به قیمت چهار دینار به درویش فروخت. درویش درمانده مجبور به خرید شد و پس از گرفتن جگربند، برای قصاب دعا کرد ولی در دل گفت که اگر این معامله واقعاً زکات بوده، خداوند می‌داند که گران است. سپس متن به عواقب منفی زکات دادن با تزویر و ریاکاری اشاره می‌کند و از آن نهی می‌کند.
رده سنی: 14+ متن دارای مفاهیم اخلاقی و مذهبی نسبتاً پیچیده است که درک آن نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد. همچنین اشاره به مفاهیمی مانند زکات، تزویر و عواقب اخروی ممکن است برای کودکان کم‌سن قابل درک نباشد.

حکایت

چنین گویند مردی بود قصاب
بخیلی کز بخیلی بود در تاب

زکوه سیم و زر هرگز ندادی
وگر دادی بسی منت نهادی

جگربندی نهاده بود در پیش
خریداریش آمد سخت درویش

سوالش کرد آن درویش در بند
که چند می‌فروشی این جگربند

بدو گفتا که ای درویش بیمار
زکاتم گشت واجب چار دینار

بخر از من بدین مقدار این را
زکاتم این بود بردار این را

چو درمانده بد آن درویش حیران
بدان مایه زکات از وی خرید آن

گرفت و روی خود سوی هوا کرد
بر آن قصاب بسیاری دعا کرد

ولی زان پس بگفت ار بیع آن‌ست
خداوندا تو می‌دانی گران‌ست

زکوتی باشد کانچنان به تزویر
جزای آن چه باشد ویل و زنجیر

زکوتی کانچنان باشد تمامت
چه سنجد آن به میزان قیامت

برد جان پدر تزویر بگذار
مکش همچون خران بی‌فایده بار
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:در تحقیق زکوة
گوهر بعدی:در تحقیق روزه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.