هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و وفاداری سخن میگوید و از شکست عهد و پیمان معشوق ابراز ناراحتی میکند. شاعر به زیبایی و جمال معشوق اشاره میکند و از تأثیرات عمیق عشق بر جان و جهان اطراف سخن میگوید. همچنین، شاعر به قدرت عشق در زنده کردن مرده و تغییر دادن طبیعت اشاره میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیهات پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد تا بتواند به درستی درک شود.
غزل شمارهٔ ۲۲۹۰
کجا شُد عَهد و پیمانی که کردی دوش با بَنده؟
که بادا عَهد و بَدعَهدیّ و حُسْنَت، هر سه پاینده
زِبَدعَهدی چه غَم دارد شَهَنْشاهی که بِرْبایَد
جهانی را به یک غَمْزه، قِرانی را به یک خنده؟
بِخواه ای دل، چه میخواهی؟ عَطا نَقْد است و شَهْ حاضر
که آن مَهْ رو نفرماید که رو تا سالِ آینده
به جانِ شَهْ که نشنیدم زِنَقْدش وَعدهٔ فردا
شنیدی نورِ رُخ نَسیه زِ قُرصِ ماهِ تابَنده؟
کجا شُد آن عِنایَتها؟ کجا شُد آن حِکایَتها؟
کجا شُد آن گُشایشها؟ کجا شُد آن گُشاینده؟
همه با ماست، چه با ما؟ که خود ماییم سَرتاسَر
مَثَل گشتهست در عالَم که جویندهست یابَنده
چه جایِ ما؟ که ما مُردیم زیرِ پایِ عشقِ او
غَلَط گفتم، کجا میرَد کسی کو شُد بِدو زنده؟
خیالِ شَهْ خُرامان شُد، کُلوخ و سنگْ با جان شُد
درختِ خُشکْ خندان شُد، سَتَروَن گشت زاینده
خیالش چون چُنین باشد، جَمالَش بین که چون باشد
جَمالَش مینِمایَد در خیالِ نانماینده
خیالَشْ نورِ خورشیدی که اَنْدَر جانها اُفْتَد
جَمالَشْ قُرصِ خورشیدی به چارُم چَرخْ تازنده
نَمَک را در طَعام آن کَس شِناسَد در گَهِ خوردن
که تنها خورده است آن را و یا بودهست سایَنده
عَجایب غیر و لاغیری که معشوق است با عاشق
وِصالِ بوألْعَجَب دارد زُدوده با زدایَنده
که بادا عَهد و بَدعَهدیّ و حُسْنَت، هر سه پاینده
زِبَدعَهدی چه غَم دارد شَهَنْشاهی که بِرْبایَد
جهانی را به یک غَمْزه، قِرانی را به یک خنده؟
بِخواه ای دل، چه میخواهی؟ عَطا نَقْد است و شَهْ حاضر
که آن مَهْ رو نفرماید که رو تا سالِ آینده
به جانِ شَهْ که نشنیدم زِنَقْدش وَعدهٔ فردا
شنیدی نورِ رُخ نَسیه زِ قُرصِ ماهِ تابَنده؟
کجا شُد آن عِنایَتها؟ کجا شُد آن حِکایَتها؟
کجا شُد آن گُشایشها؟ کجا شُد آن گُشاینده؟
همه با ماست، چه با ما؟ که خود ماییم سَرتاسَر
مَثَل گشتهست در عالَم که جویندهست یابَنده
چه جایِ ما؟ که ما مُردیم زیرِ پایِ عشقِ او
غَلَط گفتم، کجا میرَد کسی کو شُد بِدو زنده؟
خیالِ شَهْ خُرامان شُد، کُلوخ و سنگْ با جان شُد
درختِ خُشکْ خندان شُد، سَتَروَن گشت زاینده
خیالش چون چُنین باشد، جَمالَش بین که چون باشد
جَمالَش مینِمایَد در خیالِ نانماینده
خیالَشْ نورِ خورشیدی که اَنْدَر جانها اُفْتَد
جَمالَشْ قُرصِ خورشیدی به چارُم چَرخْ تازنده
نَمَک را در طَعام آن کَس شِناسَد در گَهِ خوردن
که تنها خورده است آن را و یا بودهست سایَنده
عَجایب غیر و لاغیری که معشوق است با عاشق
وِصالِ بوألْعَجَب دارد زُدوده با زدایَنده
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.