هوش مصنوعی: متن توصیفی از یک جاده خاموش و جنگل در شب است که در آن یک فرد ناشناس با رفیق خود داستانی پوشیده را بازگو می‌کند. داستان شامل رسیدن کاروان به شهر و واکنش مردم شهر است. فردی که داستان را می‌شنود، افسرده شده و به دنبال نشانه‌هایی از شهر می‌گردد، گویی سال‌ها در آن شهر زندگی پنهانی داشته و خاطراتی از دوستی شاد در آنجا دارد. در پایان، صحنه به جاده خاموش و جنگل بازمی‌گردد و فردی دیگر همان داستان پوشیده را تکرار می‌کند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و غمگین است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان پیچیده و نمادین نیاز به بلوغ فکری و تجربه بیشتر دارد.

جاده خاموش است

جاده خاموش ست، هر گوشه ای شب، هست در جنگل.
تیرگی صبح از پی اش تازان
رخنه ای بیهوده می جوید.
یک نفر پوشیده در کنجی
با رفیق اش قصه پوشیده می گوید.
بر در شهر آمد آخر کاروان ما زه راه دور -می گوید-
با لقای کاروان ما، چنان کارایش پاکیزه ای هر لحظه می آراست.
مردمان شهر را فریاد بر میخاست.
آنکه او این قصه اش در گوش، اما
خاسته افسرده وار از جا،
شهر را نام و نشان هر لحظه می جوید.
و به او افسرده می گوید:
«مثل این که سال ها بودم در آن شهر نهان مأوا»
مثل این که یک زمان در کوچه ای از کوچه های او
داشتم یاری موافق، شاد بودم با لقای او.
جاده خاموش ست، هر گوشه ای شب، هست در جنگل.
تیرگی صبح از پی اش تازان
رخنه می جوید.
یک نفر پوشیده بنشسته
با رفیق اش قصه پوشیده می گوید.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:ماخ اولا
گوهر بعدی:باد می گردد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.