هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به توصیف کشتی فرسوده‌ای می‌پردازد که بر روی ماسه‌ها نشسته و امیدی به بازگشت آن به دریا نیست. او با حوصله منتظر ماهیگیران است تا کشتی را تعمیر کنند، اما این انتظار به نتیجه نمی‌رسد. شاعر با امیدواری به آینده نگاه می‌کند و آرزو می‌کند که روزی کشتی دوباره به آب بیفتد و شادی به ساحل بازگردد. در نهایت، او با ناامیدی و اندوه به سکوت مرگبار ساحل می‌نگرد.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عمیق عاطفی و فلسفی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از نمادها و تصاویر پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.

بیمار

بر سرِ این ماسه‌ها دراز زمانی‌ست
کشتیِ فرسوده‌یی خموش نشسته‌ست

لیک نه فرسوده آنچنان که دگر هیچ
چشمِ امیدی به سویِ آن نتوان بست.

حوصله کردم بسی، که ماهی‌گیران
آیند از راه سویِ کشتیِ معیوب؛

پُتک ببینم که می‌فشارد با میخ
ارّه ببینم که می‌سراید با چوب.

مانده به امید و انتظار که روزی
این به شن‌افتاده را بر آب ببینم ــ

شادی بینم به روی ساحلِ آباد
وین زغم‌آباد را خراب ببینم.

پاره ببینم سکوتِ مرگ به ساحل
کآمده با خشّ و خِشِّ موجِ شتابان

هم‌نفس و، زیرِ کومه‌ی منِ بیمار
قصه‌ی نابود می‌سراید با آن...

پنجره را باز می‌کنم سوی دریا
هر سحر از شوق، تا ببینم هستند؟

مرغی پَر می‌کشد ز صخره هراسان.
چلّه نشسته قُرُق به ساحل اگر چند،

با دلِ بیمارِ من عجیب امیدی‌ست:
از قُرُقِ هوشیار و موجِ تکاپوی

بر دو لبش پوزخنده‌یی‌ست ظفرمند،
وز سمجِ این قُرُق نمی‌رود از روی!

کرده چنانم امیدوار که دانم
روزی ازین پنجره نسیمکِ دریا

کلبه‌ی چوبینِ من بیاکنَد از بانگ
با تنِ بیمار برجهانَدَم از جا.

خم شوم از این دریچه شسته ز باران
قطره‌یی آویزَدَم به مژه ز شادی:

بینم صیادهای بحرِ خزر را
گرم به تعمیرِ عیبِ کشتیِ بادی.

نعره ز دل برکشم ز شادیِ بسیار
پنجره برهم زنم ز خودشده، مفتون.

کفش نجویم دگر، برهنه‌سروپای
جَست زنم از میانِ کلبه به بیرون!
۱۳۲۹

این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:دیوارها
گوهر بعدی:رانده
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.