هوش مصنوعی:
این شعر بیانگر احساسات عمیق شاعر از غم، تنهایی و ناامیدی است. او از دیگران میخواهد که از او دست بردارند، زیرا خود را مانند چراغی خاموش و سرد میبیند که هیچ گرمایی ندارد. شاعر از زندگی خسته شده و احساس میکند که در تابوت غم خفته است. او از رانده شدن از خانه و سرگردانی در راهی تاریک و عبوس سخن میگوید و سایهاش را تنها همراه خود میبیند. در نهایت، شاعر از دیگران میخواهد که راه او را سد نکنند و از او دور شوند.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مضامین عمیق عاطفی و فلسفی مانند غم، ناامیدی و تنهایی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین و نامناسب باشد. همچنین، درک کامل این مفاهیم نیاز به بلوغ فکری و عاطفی دارد که معمولاً در سنین بالاتر وجود دارد.
رانده
دست بردار ازین هیکلِ غم
که ز ویرانیِ خویش است آباد.
دست بردار که تاریکم و سرد
چون فرومرده چراغ از دَمِ باد.
دست بردار، ز تو در عجبم
به دَرِ بسته چه میکوبی سر.
نیست، میدانی، در خانه کسی
سر فرومیکوبی باز به در.
زنده، اینگونه به غم
خفتهام در تابوت.
حرفها دارم در دل
میگزم لب بهسکوت.
دست بردار که گر خاموشم
با لبم هر نفسی فریاد است.
به نظر هر شب و روزم سالیست
گرچه خود عمر به چشمم باد است.
راندهاَندَم همه از درگهِ خویش.
پای پُرآبله، لب پُرافسوس
میکشم پای بر این جادهی پرت
میزنم گام بر این راهِ عبوس.
پای پُرآبله دل پُراندوه
از رهی میگذرم سر در خویش
میخزد هیکلِ من از دنبال
میدود سایهی من پیشاپیش.
میروم با رهِ خود
سر فرو، چهره بههم.
با کسام کاری نیست
سد چه بندی به رهم؟
دست بردار! چه سود آید بار
از چراغی که نه گرماش و نه نور؟
چه امید از دلِ تاریکِ کسی
که نهادندش سر زنده به گور؟
میروم یکه به راهی مطرود
که فرو رفته به آفاقِ سیاه.
دست بردار ازین عابرِ مست
یک طرف شو، منشین بر سرِ راه!
۱۳۳۰
که ز ویرانیِ خویش است آباد.
دست بردار که تاریکم و سرد
چون فرومرده چراغ از دَمِ باد.
دست بردار، ز تو در عجبم
به دَرِ بسته چه میکوبی سر.
نیست، میدانی، در خانه کسی
سر فرومیکوبی باز به در.
زنده، اینگونه به غم
خفتهام در تابوت.
حرفها دارم در دل
میگزم لب بهسکوت.
دست بردار که گر خاموشم
با لبم هر نفسی فریاد است.
به نظر هر شب و روزم سالیست
گرچه خود عمر به چشمم باد است.
راندهاَندَم همه از درگهِ خویش.
پای پُرآبله، لب پُرافسوس
میکشم پای بر این جادهی پرت
میزنم گام بر این راهِ عبوس.
پای پُرآبله دل پُراندوه
از رهی میگذرم سر در خویش
میخزد هیکلِ من از دنبال
میدود سایهی من پیشاپیش.
میروم با رهِ خود
سر فرو، چهره بههم.
با کسام کاری نیست
سد چه بندی به رهم؟
دست بردار! چه سود آید بار
از چراغی که نه گرماش و نه نور؟
چه امید از دلِ تاریکِ کسی
که نهادندش سر زنده به گور؟
میروم یکه به راهی مطرود
که فرو رفته به آفاقِ سیاه.
دست بردار ازین عابرِ مست
یک طرف شو، منشین بر سرِ راه!
۱۳۳۰
۳۱۸۳
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بیمار
گوهر بعدی:شعر گمشده
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.