هوش مصنوعی:
متن روایتی شاعرانه و رویایی است که در آن راوی به توصیف تجربهای عاشقانه و پرابهام میپردازد. او در فضایی مهآلود و مبهم، معشوقهای را به یاد میآورد که حضورش گرم و نگاهش پر از معناست، اما دور از دسترس و همراه با درد است. راوی با نومیدی و اشتیاق، به دنبال پاسخ و تأیید عشق است، اما تنها با خیال و صدایی محو روبرو میشود. در پایان، تجربهاش مانند رؤیایی مبهم در شامگاهی دور به نظر میرسد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عاطفی و شاعرانه است که درک آن ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد. همچنین، فضای ملتهب و پرابهام آن نیاز به بلوغ ذهنی برای درک بهتر دارد.
تردید
او را به رؤیای بخارآلود و گنگِ شامگاهی دور، گویا دیده بودم من...
لالاییِ گرمِ خطوطِ پیکرش در نعرههای دوردست و سردِ مه گم بود.
لبخندِ بیرنگش به موجی خسته میمانست؛ در هذیانِ شیرینش ز دردی گنگ میزد گوییا لبخند...
□
هر ذره چشمی شد وجودم تا نگاهش کردم، از اعماقِ نومیدی صدایش کردم:
«ــ ای پیدای دور از چشم!
«دیریست تا من میچشَم رنجابِ تلخِ انتظارت را
«رویای عشقت را، در این گودالِ تاریک، آفتابِ واقعیت کن!»
وآن دَم که چشمانش، در آن خاموش، بر چشمانِ من لغزید
در قعرِ تردید اینچنین با خویشتن گفتم:
«ــ آیا نگاهش پاسخِ پُرآفتابِ خواهشِ تاریکِ قلبِ یأسبارم نیست؟
«آیا نگاهِ او همان موسیقی گرمی که من احساسِ آن را در هزاران خواهشِ پُردرد دارم، نیست؟
«نه!
«من نقشِ خامِ آرزوهای نهان را در نگاهم میدهم تصویر!»
آنگاه نومید، از فروتر جای قلبِ یأسبارِ خویش کردم بانگ باز از دور:
«ــ ای پیدای دور از چشم!...»
او، لب ز لب بگشود و چیزی گفت پاسخ را
اما صدایش با صدای عشقهای دورِ از کف رفته میمانست...
لالایی گرمِ خطوطِ پیکرش، از تاروپودِ محوِ مه پوشید پیراهن.
گویا به رؤیای بخارآلود و گنگِ شامگاهی دور او را دیده بودم من...
۲۳ آذر ۱۳۳۳
لالاییِ گرمِ خطوطِ پیکرش در نعرههای دوردست و سردِ مه گم بود.
لبخندِ بیرنگش به موجی خسته میمانست؛ در هذیانِ شیرینش ز دردی گنگ میزد گوییا لبخند...
□
هر ذره چشمی شد وجودم تا نگاهش کردم، از اعماقِ نومیدی صدایش کردم:
«ــ ای پیدای دور از چشم!
«دیریست تا من میچشَم رنجابِ تلخِ انتظارت را
«رویای عشقت را، در این گودالِ تاریک، آفتابِ واقعیت کن!»
وآن دَم که چشمانش، در آن خاموش، بر چشمانِ من لغزید
در قعرِ تردید اینچنین با خویشتن گفتم:
«ــ آیا نگاهش پاسخِ پُرآفتابِ خواهشِ تاریکِ قلبِ یأسبارم نیست؟
«آیا نگاهِ او همان موسیقی گرمی که من احساسِ آن را در هزاران خواهشِ پُردرد دارم، نیست؟
«نه!
«من نقشِ خامِ آرزوهای نهان را در نگاهم میدهم تصویر!»
آنگاه نومید، از فروتر جای قلبِ یأسبارِ خویش کردم بانگ باز از دور:
«ــ ای پیدای دور از چشم!...»
او، لب ز لب بگشود و چیزی گفت پاسخ را
اما صدایش با صدای عشقهای دورِ از کف رفته میمانست...
لالایی گرمِ خطوطِ پیکرش، از تاروپودِ محوِ مه پوشید پیراهن.
گویا به رؤیای بخارآلود و گنگِ شامگاهی دور او را دیده بودم من...
۲۳ آذر ۱۳۳۳
۲۶۴۸
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:انتظار
گوهر بعدی:احساس
نظرها و حاشیه ها
ناشناس
۱۴۰۰/۹/۲۱ ۰۳:۱۸
نَهالِہ کاݭْتِہ ݜُدِه ےِ زِندِگیم گُݪِ مْیْنْاْ