هوش مصنوعی: شاعر در این متن به بیان احساسات عمیق خود نسبت به معشوق می‌پردازد. او از تنهایی، تردیدها و نیازش به معشوق سخن می‌گوید و تأثیر حضور و غیاب معشوق را بر زندگی خود توصیف می‌کند. شاعر از معشوق می‌خواهد که او را با خود آشنا و یکی کند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که درک آن برای سنین پایین‌تر دشوار می‌باشد. همچنین، برخی از عبارات نیاز به بلوغ فکری و عاطفی برای درک کامل دارند.

به تو سلام می‌کنم

به تو سلام می‌کنم کنارِ تو می‌نشینم
و در خلوتِ تو شهرِ بزرگِ من بنا می‌شود.

اگر فریادِ مرغ و سایه‌ی علفم
در خلوتِ تو این حقیقت را باز می‌یابم.



خسته، خسته، از راه‌کوره‌های تردید می‌آیم.
چون آینه‌یی از تو لبریزم.
هیچ چیز مرا تسکین نمی‌دهد
نه ساقه‌ی بازوهایت نه چشمه‌های تنت.

بی‌تو خاموشم، شهری در شبم.
تو طلوع می‌کنی
من گرمایت را از دور می‌چشم و شهرِ من بیدار می‌شود.
با غلغله‌ها، تردیدها، تلاش‌ها، و غلغله‌ی مرددِ تلاش‌هایش.

دیگر هیچ چیز نمی‌خواهد مرا تسکین دهد.
دور از تو من شهری در شبم ای آفتاب
و غروبت مرا می‌سوزاند.

من به دنبالِ سحری سرگردان می‌گردم.



تو سخن می‌گویی من نمی‌شنوم
تو سکوت می‌کنی من فریاد می‌زنم
با منی با خود نیستم
و بی‌تو خود را در نمی‌یابم

دیگر هیچ چیز نمی‌خواهد، نمی‌تواند تسکینم بدهد.



اگر فریادِ مرغ و سایه‌ی علفم
این حقیقت را در خلوتِ تو باز یافته‌ام.

حقیقت بزرگ است و من کوچکم، با تو بیگانه‌ام.

فریادِ مرغ را بشنو
سایه‌ی علف را با سایه‌ات بیامیز
مرا با خودت آشنا کن بیگانه‌ی من
مرا با خودت یکی کن.

۱۳۳۴/۱/۲

این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:عشق عمومی
گوهر بعدی:تو را دوست می‌دارم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.