هوش مصنوعی:
این شعر بیانگر احساسات عمیق شاعر درباره عشق، تقدیر و رنجهای زندگی است. شاعر تأکید میکند که قصد فریب خود را ندارد و از راستی و صداقت سخن میگوید. او از دردها و رنجهایش میگوید، اما حضور معشوق باعث آرامش و امیدواری او میشود. تصاویر شعری مانند جنگلهای سوخته، خرمنهای بارانخورده و دهکده تقدیر، نشاندهندهی رنج و امید هستند. شاعر با دستان معشوق، شبهای تاریک را روشن میکند و با عشق، زندگی را معنا میبخشد.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عاطفی عمیق و تصاویر شاعرانهای است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر نیاز به درک و تجربه بیشتری داشته باشد. همچنین، برخی مفاهیم مانند رنج، تقدیر و عشق نیاز به بلوغ فکری برای درک کامل دارند.
بهار دیگر
قصدِ من فریبِ خودم نیست، دلپذیر!
قصدِ من
فریبِ خودم نیست.
اگر لبها دروغ میگویند
از دستهای تو راستی هویداست
و من از دستهای توست که سخن میگویم.
□
دستانِ تو خواهرانِ تقدیرِ مناند.
از جنگلهای سوخته از خرمنهای بارانخورده سخن میگویم
من از دهکدهی تقدیرِ خویش سخن میگویم.
□
بر هر سبزه خون دیدم در هر خنده درد دیدم.
تو طلوع میکنی من مُجاب میشوم
من فریاد میزنم
و راحت میشوم.
□
قصدِ من فریبِ خودم نیست، دلپذیر!
قصدِ من
فریبِ خودم نیست.
تو اینجایی و نفرینِ شب بیاثر است.
در غروبِ نازا، قلبِ من از تلقینِ تو بارور میشود.
با دستهای تو من لزجترینِ شبها را چراغان میکنم.
من زندگیام را خواب میبینم
من رؤیاهایم را زندگی میکنم
من حقیقت را زندگی میکنم.
□
از هر خون سبزهیی میروید از هر درد لبخندهیی
چرا که هر شهید درختیست.
من از جنگلهای انبوه به سوی تو آمدم
تو طلوع کردی
من مُجاب شدم،
من غریو کشیدم
و آرامش یافتم.
کنارِ بهار به هر برگ سوگند خوردم
و تو
در گذرگاههای شبزده
عشقِ تازه را اخطار کردی.
□
من هلهلهی شبگردانِ آواره را شنیدم
در بیستارهترینِ شبها
لبخندت را آتشبازی کردم
و از آن پس
قلبِ کوچه خانهیِ ماست.
□
دستانِ تو خواهرانِ تقدیرِ مناند
بگذار از جنگلهای بارانخورده از خرمنهای پُرحاصل سخن بگویم
بگذار از دهکدهی تقدیرِ مشترک سخن بگویم.
قصدِ من فریبِ خودم نیست، دلپذیر!
قصدِ من
فریبِ خودم نیست.
۱۳۳۴
قصدِ من
فریبِ خودم نیست.
اگر لبها دروغ میگویند
از دستهای تو راستی هویداست
و من از دستهای توست که سخن میگویم.
□
دستانِ تو خواهرانِ تقدیرِ مناند.
از جنگلهای سوخته از خرمنهای بارانخورده سخن میگویم
من از دهکدهی تقدیرِ خویش سخن میگویم.
□
بر هر سبزه خون دیدم در هر خنده درد دیدم.
تو طلوع میکنی من مُجاب میشوم
من فریاد میزنم
و راحت میشوم.
□
قصدِ من فریبِ خودم نیست، دلپذیر!
قصدِ من
فریبِ خودم نیست.
تو اینجایی و نفرینِ شب بیاثر است.
در غروبِ نازا، قلبِ من از تلقینِ تو بارور میشود.
با دستهای تو من لزجترینِ شبها را چراغان میکنم.
من زندگیام را خواب میبینم
من رؤیاهایم را زندگی میکنم
من حقیقت را زندگی میکنم.
□
از هر خون سبزهیی میروید از هر درد لبخندهیی
چرا که هر شهید درختیست.
من از جنگلهای انبوه به سوی تو آمدم
تو طلوع کردی
من مُجاب شدم،
من غریو کشیدم
و آرامش یافتم.
کنارِ بهار به هر برگ سوگند خوردم
و تو
در گذرگاههای شبزده
عشقِ تازه را اخطار کردی.
□
من هلهلهی شبگردانِ آواره را شنیدم
در بیستارهترینِ شبها
لبخندت را آتشبازی کردم
و از آن پس
قلبِ کوچه خانهیِ ماست.
□
دستانِ تو خواهرانِ تقدیرِ مناند
بگذار از جنگلهای بارانخورده از خرمنهای پُرحاصل سخن بگویم
بگذار از دهکدهی تقدیرِ مشترک سخن بگویم.
قصدِ من فریبِ خودم نیست، دلپذیر!
قصدِ من
فریبِ خودم نیست.
۱۳۳۴
۲۸۷۹
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:سرچشمه
گوهر بعدی:به تو بگویم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.