هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از ناامیدی و تاریکی حاکم بر فضای شهر می‌گوید. او از نبودن امید، حضور شب‌های پر از ترس و دشمنی، و سکوت و انزوا سخن می‌گوید. تنها صداهایی که شنیده می‌شوند، صدای موشی که کفن می‌دوزد و ناله‌های زنی شومرده است. نسیم امید هم اگر بوزد، درختی (نارون) نیست تا نجوایش را بشنود.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین سنگین مانند ناامیدی، ترس، و مرگ است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر نامناسب باشد. همچنین، استفاده از استعاره‌های پیچیده و فضای تاریک شعر، درک آن را برای سنین پایین‌تر دشوار می‌کند.

سخنی نیست...

به اِولین و ثمین باغچه‌بان
چه بگویم؟ سخنی نیست.

می‌وزد از سرِ امید، نسیمی،
لیک، تا زمزمه‌یی ساز کند
در همه خلوتِ صحرا
به ره‌اش
نارونی نیست.

چه بگویم؟ سخنی نیست.



پُشتِ درهای فروبسته
شب از دشنه و دشمن پُر
به کج‌اندیشی
خاموش
نشسته‌ست.

بام‌ها
زیرِ فشارِ شب
کج،
کوچه
از آمدورفتِ شبِ بدچشمِ سمج
خسته‌ست.



چه بگویم؟ ــ سخنی نیست.

در همه خلوتِ این شهر، آوا
جز ز موشی که دَرانَد کفنی، نیست.

وندر این ظلمت‌جا
جز سیانوحه‌ی شومُرده زنی، نیست.

ور نسیمی جُنبد
به ره‌اش
نجوا را
نارونی نیست.

چه بگویم؟
سخنی نیست...

۲۷ آذرِ ۱۳۳۹

این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:ميان ِ ماندن و رفتن...
گوهر بعدی:حماسه؟
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.