۱۴۶۷ بار خوانده شده
در چارراهها خبری نیست:
یک عده میروند
یک عده خسته بازمیآیند
و انسان ــ که کهنهرند خداییست بیگمان ــ
بیشوق و بیامید
برای دو قرصِ نان
کاپوت میفروشد
در معبرِ زمان.
□
در کوچه
پُشتِ قوتیِ سیگار
شاعری
اِستاد و بالبداهه نوشت این حماسه را:
«ــ انسان، خداست.
حرفِ من این است.
گر کفر یا حقیقتِ محض است این سخن،
انسان خداست.
آری. این است حرفِ من!»
. . . . . . . . . . . . . . .
از بوقِ یک دوچرخهسوارِ الاغِ پست
شاعر ز جای جَستو...
...مدادش، نوکش شکست!
۲۸ آذرِ ۱۳۳۹
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
یک عده میروند
یک عده خسته بازمیآیند
و انسان ــ که کهنهرند خداییست بیگمان ــ
بیشوق و بیامید
برای دو قرصِ نان
کاپوت میفروشد
در معبرِ زمان.
□
در کوچه
پُشتِ قوتیِ سیگار
شاعری
اِستاد و بالبداهه نوشت این حماسه را:
«ــ انسان، خداست.
حرفِ من این است.
گر کفر یا حقیقتِ محض است این سخن،
انسان خداست.
آری. این است حرفِ من!»
. . . . . . . . . . . . . . .
از بوقِ یک دوچرخهسوارِ الاغِ پست
شاعر ز جای جَستو...
...مدادش، نوکش شکست!
۲۸ آذرِ ۱۳۳۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:سخنی نیست...
گوهر بعدی:رهگذران
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.