۶۶۰ بار خوانده شده

خلاصه‌ی احوال

چیزی به جا نماند
حتا
که نفرینی
بدرقه‌ی راهم کند.

با اذانِ بی‌هنگامِ پدر
به جهان آمدم
در دستانِ ماماچه‌پلیدک
که قضا را
وضو ساخته بود.

هوا را مصرف کردم
اقیانوس را مصرف کردم
سیاره را مصرف کردم
خدا را مصرف کردم
و لعنت شدن را، بر جای،
چیزی به جای بِنَماندم.

۴ آبانِ ۱۳۷۱

اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:در آستانه
گوهر بعدی:آن روز در اين وادی...
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.