هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و آرزوی دست نیافتنی خود می‌گوید. او خود را مانند مرغی اسیر در قفس توصیف می‌کند که به آسمان صاف و روشن (معشوق) چشم دوخته است. با وجود آرزوی پرواز و رهایی، می‌داند که هرگز نمی‌تواند از این زندان فرار کند. در ابیات پایانی، شاعر به نقش خود به عنوان شمعی اشاره می‌کند که با سوزش خود، ویرانه‌ای را روشن می‌کند و اگر بخواهد خاموش شود، کاشانه‌ای را پریشان می‌سازد.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه، استعاره‌های پیچیده و احساسات غمگینانه ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، موضوعاتی مانند اسارت و ناامیدی نیاز به بلوغ ذهنی دارد.

اسیر

تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم

تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس ، مرغی اسیرم




ز پشت میله های سرد تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت

در این فکرم که دستی پیش آید
و من ناگه گشایم پر به سویت




در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خامُش پر بگیرم

به چشم مرد زندانبان بخندم
کنارت زندگی از سر بگیرم




در این فکرم من و دانم که هرگز
مرا یارای رفتن زین قفس نیست

اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نیست




ز پشت میله ها هر صبح روشن
نگاه کودکی خندد به رویم

چو من سر می کنم آواز شادی
لبش با بوسه می آید به سویم




اگر ای آسمان ، خواهم که یک روز
از این زندان خامُش پر بگیرم

به چشم کودک گریان چه گویم
ز من بگذر ، که من مرغی اسیرم




من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان می کنم ویرانه ای را

اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:هرجایی
گوهر بعدی:بوسه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.