۵۵۲ بار خوانده شده

وداع

می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانهٔ خویش

به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانهٔ خویش




می برم تا که در آن نقطهٔ دور
شستشویش دهم از رنگ گناه

شستشویش دهم از لکهٔ عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه




می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ، ای جلوهٔ امید محال

می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال




ناله می لرزد ، می رقصد اشک
آه ، بگذار که بگریزم من

از تو ، ای چشمهٔ جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من




به خدا غنچهٔ شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید

شعلهٔ آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید




عاقبت بند سفر پایم بست
می روم ، خنده به لب ، خونین دل

می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:پاییز
گوهر بعدی:افسانهٔ تلخ
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.