هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر به بیان احساسات عاشقانه و هیجانات درونی خود در مواجهه با بهار میپردازد. او از دل گمراه، عشق، هیجان، و آرزوهایش سخن میگوید و از بهار به عنوان نمادی از تحول و جنون یاد میکند. شعر پر از تصاویر شاعرانه مانند شاخههای خشک، کبوتر وحشی، و تب نور است که همگی حس شور و اشتیاق شاعر را منتقل میکنند.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عاشقانه و استفاده از استعارههای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی تصاویر شاعرانه مانند 'میخزم همچو مار' یا 'پوستم میشکافد از هیجان' ممکن است برای کودکان نامناسب باشد.
جنون
دل گمراه من چه خواهد کرد
با بهاری که می رسد از راه ؟
با نیازی که رنگ می گیرد
درتن شاخه های خشک و سیاه ؟
دل گمراه من چه خواهد کرد ؟
با نسیمی که می تراود از آن
بوی عشق کبوتر وحشی
نفس عطرهای سرگردان؟
لب من از ترانه می سوزد
سینه ام عاشقانه می سوزد
پوستم می شکافد از هیجان
پیکرم از جوانه می سوزد
هر زمان موج می زنم در خویش
می روم ، می روم به جایی دور
بوتهٔ گر گرفتهٔ خورشید
سر راهم نشسته در تب نور
من ز شرم شکوفه لبریزم
یار من کیست ، ای بهار سپید ؟
گر نبوسد در این بهار مرا
یار من نیست ، ای بهار سپید
دشت بی تاب شبنم آلوده
چه کسی را به خویش می خواند ؟
سبزه ها ، لحظه ای خموش ، خموش
آنکه یار منست می داند !
آسمان می دود ز خویش برون
دیگر او در جهان نمی گنجد
آه ، گویی که این همه (آبی)
در دل آسمان نمی گنجد
در بهار او ز یاد خواهد برد
سردی و ظلمت زمستان را
می نهد روی گیسوانم باز
تاج گلپونه های سوزان را
ای بهار، ای بهار افسونگر
من سراپا خیال او شده ام
در جنون تو رفته ام از خویش
شعر و فریاد و آرزو شده ام
می خزم همچو مار تبداری
بر علفهای خیس تازهٔ سرد
آه با این خروش و این طغیان
دل گمراه من چه خواهد کرد ؟
با بهاری که می رسد از راه ؟
با نیازی که رنگ می گیرد
درتن شاخه های خشک و سیاه ؟
دل گمراه من چه خواهد کرد ؟
با نسیمی که می تراود از آن
بوی عشق کبوتر وحشی
نفس عطرهای سرگردان؟
لب من از ترانه می سوزد
سینه ام عاشقانه می سوزد
پوستم می شکافد از هیجان
پیکرم از جوانه می سوزد
هر زمان موج می زنم در خویش
می روم ، می روم به جایی دور
بوتهٔ گر گرفتهٔ خورشید
سر راهم نشسته در تب نور
من ز شرم شکوفه لبریزم
یار من کیست ، ای بهار سپید ؟
گر نبوسد در این بهار مرا
یار من نیست ، ای بهار سپید
دشت بی تاب شبنم آلوده
چه کسی را به خویش می خواند ؟
سبزه ها ، لحظه ای خموش ، خموش
آنکه یار منست می داند !
آسمان می دود ز خویش برون
دیگر او در جهان نمی گنجد
آه ، گویی که این همه (آبی)
در دل آسمان نمی گنجد
در بهار او ز یاد خواهد برد
سردی و ظلمت زمستان را
می نهد روی گیسوانم باز
تاج گلپونه های سوزان را
ای بهار، ای بهار افسونگر
من سراپا خیال او شده ام
در جنون تو رفته ام از خویش
شعر و فریاد و آرزو شده ام
می خزم همچو مار تبداری
بر علفهای خیس تازهٔ سرد
آه با این خروش و این طغیان
دل گمراه من چه خواهد کرد ؟
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:سرود ِ زیبایی
گوهر بعدی:بعدها
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.