۳۴۴ بار خوانده شده

نظاره

جلوهٔ روی تو آفتاب ندارد
نشئهٔ ماء تو را شراب ندارد

طرّه مده پیچ و تاب، باز کن از هم
غالیه آنقدر پیچ تاب ندارد

زلف تو بر روی تو بود، عجبی نیست
هر بچه ای ز آتش، اجتناب ندارد

ما همه دیوانهٔ توئیم، که مجنون
روز جزا پرسش و حساب ندارد

پیر و جوان عاشق جمال تو هستند
عشق، تخصّص به شیخ و شاب ندارد

عاشقی آموز از جمال نکویان
عشق بتان، دفتر و کتاب ندارد

عشق تو دل برد یک نظاره که کردم
عشق، مگر شور و انقلاب ندارد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:دام و دانه
گوهر بعدی:شب هجران
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.