۴۳۸ بار خوانده شده

نقاش تقدیر

سالها قد تو را خامهٔ تقدیر کشید
قامتت بود قیامت که چنین دیر کشید

خواست رخسار تو با زلف گره گیر کشد
فکرها کرد که باید به چه تدبیر کشید

مدتی چند بپیچید به خود و آخر کار
ماه را از فلک آورد و به زنجیر کشید

جای ابروی تو نقاش، پس از آهوی چشم
تا به بازیچه نگیرند دم شیر کشید

بعد چشم تو، مصوّر چو به ابرو پرداخت
شد چنان مست که بر روی تو شمشیر کشید

دل اسیر مژه‌ات از عدم آمد به وجود
همچو صیدی که مصوّر به دم شیر کشید

پیش تشریف رسای کرم دوست ازل
منّت از کوتهی خامهٔ تقدیر کشید

لاغری بین که در اندیشهٔ نقشم، نقّاش
آنقدر ماند که تصویر مرا پیر کشید

گر خرابم کنی ای عشق چنان کن، باری
که نشاید دگرم منّت تعمیر کشید

نتوان بهر علاج دل دیوانهٔ ما
از سر زلف به دوش این همه زنجیر کشید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:مژدۀ دیدار
گوهر بعدی:نقش تو
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.