هوش مصنوعی:
این شعر از مولانا بیانگر دشواریهای مسیر رسیدن به موفقیت و قدرت در دنیاست. شاعر از استعارهٔ کوهنوردی برای نشان دادن چالشها، رقابتها، فریبها و خطرات این مسیر استفاده میکند. او اشاره میکند که در این راه حتی دوستان نیز ممکن است به یکدیگر آسیب برسانند و تنها کسانی به قله میرسند که دارای امکانات و شانس باشند. در نهایت، شاعر رضایت خود را از عدم شرکت در این رقابتها اعلام میکند و راستی و درستی را راه نجات میداند.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق فلسفی و اجتماعی است که درک آن برای سنین پایینتر دشوار میباشد. همچنین استفاده از استعارههای پیچیده و موضوعات مربوط به رقابتهای سخت و فریبهای دنیوی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
شمارهٔ ۳۸ - ره راست
تا شدم خویگر به رفتن راست
چرخ کجرو به کشتنم برخاست
راست نتوان سوی بلندی رفت
راستی مانع ترقی ماست
کوهرو بین که پشت خم دارد
گه ز چپ میرود گهی از راست
ذروهٔ عز دنیوی کوهی است
که همه نعمت اندر آن بالاست
زاد راهش دروغ و گربزی است
نردبانش فریب و مکر و دهاست
باید ار قصد برشدن داری
هر زمان اوفتاد و برپا خاست
نیست فرقی میان دشمن و دوست
کاندر آن ره خروش وانفساست
اندر آن ره دو تن ز پهلوی هم
نگذرد بس که راه کمپهناست
کس در این راه پر خطر از کس
دستگیری نمی کند که خطاست
دوستان پای دوستان گیرند
از پی پاس جان خویش و رواست
سنگها پیش پایت اندازد
آنکه بالاتر از تو رهپیماست
هر قدم زین مشاجرات مخوف
طرفه جنگ و کشاکشی برپاست
هرکه برگشت یا که عجز آورد
در تک درهٔ عمیقش جاست
این بود حال کوهپیمایان
طرفه کوهی که مقصد عظماست
پا پر از آبله است و خون، زیراک
ساق در خار و کام بر خاراست
زبر و بالای این گریوه و کوه
از انین و نفیر، پر ز صداست
چون به بالا رسند با این رنج
آن مکان تازه اول دعواست
کان مکان نیست جای یک تن بیش
وز همه سو نشیب هول و بلاست
کسی آنجای را به چنگ آرد
که به اسباب و بخت، کامرواست
تا یکی با غنا شود مقرون
صدهزار آدمی قرین عناست
جایگاهی خوشست لیک دربغ
که بدین جا هجوم این غوغاست
همه آنجای را طمع دارند
مقصد جملگی همان یکجاست
هرکه او بر در نیاز نشست
از سر امن و عافیت برخاست
به حقیقت غنی، کسی باشد
کش ازاین رفتوآمد استغناست
جاه حاصل شده ز خون جگر
بازی کودکانهٔ سفهاست
دولتی پر ز بیم و باک و هلاک
نیست دولت که کام اژدرهاست
کوهپیما نهایم و خرسندیم
گرچه رهوار ما جهان پیماست
ما جهان را به راستی سپریم
کس ندیدم که گم شد از ره راست
چرخ کجرو به کشتنم برخاست
راست نتوان سوی بلندی رفت
راستی مانع ترقی ماست
کوهرو بین که پشت خم دارد
گه ز چپ میرود گهی از راست
ذروهٔ عز دنیوی کوهی است
که همه نعمت اندر آن بالاست
زاد راهش دروغ و گربزی است
نردبانش فریب و مکر و دهاست
باید ار قصد برشدن داری
هر زمان اوفتاد و برپا خاست
نیست فرقی میان دشمن و دوست
کاندر آن ره خروش وانفساست
اندر آن ره دو تن ز پهلوی هم
نگذرد بس که راه کمپهناست
کس در این راه پر خطر از کس
دستگیری نمی کند که خطاست
دوستان پای دوستان گیرند
از پی پاس جان خویش و رواست
سنگها پیش پایت اندازد
آنکه بالاتر از تو رهپیماست
هر قدم زین مشاجرات مخوف
طرفه جنگ و کشاکشی برپاست
هرکه برگشت یا که عجز آورد
در تک درهٔ عمیقش جاست
این بود حال کوهپیمایان
طرفه کوهی که مقصد عظماست
پا پر از آبله است و خون، زیراک
ساق در خار و کام بر خاراست
زبر و بالای این گریوه و کوه
از انین و نفیر، پر ز صداست
چون به بالا رسند با این رنج
آن مکان تازه اول دعواست
کان مکان نیست جای یک تن بیش
وز همه سو نشیب هول و بلاست
کسی آنجای را به چنگ آرد
که به اسباب و بخت، کامرواست
تا یکی با غنا شود مقرون
صدهزار آدمی قرین عناست
جایگاهی خوشست لیک دربغ
که بدین جا هجوم این غوغاست
همه آنجای را طمع دارند
مقصد جملگی همان یکجاست
هرکه او بر در نیاز نشست
از سر امن و عافیت برخاست
به حقیقت غنی، کسی باشد
کش ازاین رفتوآمد استغناست
جاه حاصل شده ز خون جگر
بازی کودکانهٔ سفهاست
دولتی پر ز بیم و باک و هلاک
نیست دولت که کام اژدرهاست
کوهپیما نهایم و خرسندیم
گرچه رهوار ما جهان پیماست
ما جهان را به راستی سپریم
کس ندیدم که گم شد از ره راست
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷ - فردوسی
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹ - دست شکسته
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.