هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی و عاشقانه از مولانا یا یکی از شاعران صوفیمسلک است که به موضوعاتی مانند عشق الهی، بیخبری از دنیا، اسرار وجود، شهادت، و رازهای نهان در قرآن میپردازد. شاعر از لحظههای بیخبری از دنیا و وصال با معشوق الهی سخن میگوید و به مفاهیمی مانند عشق پاک، تقوا، و معرفت اشاره دارد.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای سنین پایینتر دشوار است. همچنین، برخی از اشارات به موضوعاتی مانند شهادت و اسرار وجود ممکن است نیاز به بلوغ فکری داشته باشد.
شمارهٔ ۱۳۰ - بیخبر
ایخوش آنساعت کهآید پیک جانان بیخبر
گویدم بشتاب سوی عالم جان بیخبر
ایخوش آنساعت کهجام بیخودی ازدست دوست
خواهم و گردم ز خواهشهای دوران بیخبر
تا خبر شد جانم از اسرار پنهان وجود
گشتم از قیل و مقال کفر و ایمان بیخبر
در نهاد آدم خاکی خدا داندکه چیست
هست از این راز نهان جبریل و شیطان بیخبر
اهرمن از سجدهٔ انسان خاکی سرکشید
زان که بود از شعلههای عشق پنهان بیخبر
غرق حرمانیم و در سر نقش پنداری که یار
چهره بگشاید مگر با لعل خندان بیخبر
مدعی دیدار خواهد بلهوس بوس و کنار
عاشقان پاکباز از این و از آن بیخبر
کی برد فیض شهادت کشتهای کز قتلگاه
جای گیرد در کنار حور و غلمان بیخبر
میرسد فضل شهادت رادمردی راکه هست
در رضا و لطف او از باغ رضوان بیخبر
در ره آداب رفتن هست شرط احتیاط
ورنه از فرجام این کارست انسان بیخبر
ای بسا زاهدکه دیوش در درون دل مقیم
دزد در کاشانه مشغولست و دربان بیخبر
وی بسا آلوده دامان کز تجلیهای عشق
از نهادش سر زند خورشید تابان بیخبر
تا خبر داری ز خود،فرمانبری را کار بند
پیش کز جانان رسد یک لحظه فرمان بیخبر
راز قرآن را ز صاحبخانه جویا شو که هست
از مراد میزبان بیشبهه مهمان بیخبر
آنکه از قرآن همان الفاظ تازی خواند و بس
هم به قرآن کاو بود از راز قرآن بیخبر
ما در آتشخانه دیدیم آیت الله نور
لیک از این معنی بود گبر و مسلمان بیخبر
جاهلان مغرور سعی خوش و لطفش کارساز
ابر و خورشیدند گرم کار و دهقان بیخبر
اینجهان جای توقف نیست خوشبخت آنکه او
چوننسیمی خوکذشت ازاین کلستان بیخبر
نیست یک جو ایمنی در قرب درگاه ملوک
ای خوش آن موری کزاو باشد سلیمان بیخبر
گر بهار آگه شد از قصد رقیبان دور نیست
یوسف مصری نماند از کید اخوان بیخبر
گویدم بشتاب سوی عالم جان بیخبر
ایخوش آنساعت کهجام بیخودی ازدست دوست
خواهم و گردم ز خواهشهای دوران بیخبر
تا خبر شد جانم از اسرار پنهان وجود
گشتم از قیل و مقال کفر و ایمان بیخبر
در نهاد آدم خاکی خدا داندکه چیست
هست از این راز نهان جبریل و شیطان بیخبر
اهرمن از سجدهٔ انسان خاکی سرکشید
زان که بود از شعلههای عشق پنهان بیخبر
غرق حرمانیم و در سر نقش پنداری که یار
چهره بگشاید مگر با لعل خندان بیخبر
مدعی دیدار خواهد بلهوس بوس و کنار
عاشقان پاکباز از این و از آن بیخبر
کی برد فیض شهادت کشتهای کز قتلگاه
جای گیرد در کنار حور و غلمان بیخبر
میرسد فضل شهادت رادمردی راکه هست
در رضا و لطف او از باغ رضوان بیخبر
در ره آداب رفتن هست شرط احتیاط
ورنه از فرجام این کارست انسان بیخبر
ای بسا زاهدکه دیوش در درون دل مقیم
دزد در کاشانه مشغولست و دربان بیخبر
وی بسا آلوده دامان کز تجلیهای عشق
از نهادش سر زند خورشید تابان بیخبر
تا خبر داری ز خود،فرمانبری را کار بند
پیش کز جانان رسد یک لحظه فرمان بیخبر
راز قرآن را ز صاحبخانه جویا شو که هست
از مراد میزبان بیشبهه مهمان بیخبر
آنکه از قرآن همان الفاظ تازی خواند و بس
هم به قرآن کاو بود از راز قرآن بیخبر
ما در آتشخانه دیدیم آیت الله نور
لیک از این معنی بود گبر و مسلمان بیخبر
جاهلان مغرور سعی خوش و لطفش کارساز
ابر و خورشیدند گرم کار و دهقان بیخبر
اینجهان جای توقف نیست خوشبخت آنکه او
چوننسیمی خوکذشت ازاین کلستان بیخبر
نیست یک جو ایمنی در قرب درگاه ملوک
ای خوش آن موری کزاو باشد سلیمان بیخبر
گر بهار آگه شد از قصد رقیبان دور نیست
یوسف مصری نماند از کید اخوان بیخبر
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۹ - در وصف آتلیه نقاشی اسعد
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۱ - پائیز و زمستان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.