هوش مصنوعی:
این شعر از مشکلات و گرفتاریهای ناشی از گل و لای در شهرها سخن میگوید. شاعر از درد و رنج مردم در مواجهه با این معضل طبیعت شکایت دارد و تأثیرات منفی آن بر زندگی روزمره را توصیف میکند. او همچنین از وفاداری گل به خراسان و اهل آن یاد میکند و در نهایت، از ناتوانی مردم در حل این مشکل ابراز ناامیدی میکند.
رده سنی:
15+
این شعر به دلیل استفاده از زبان و مفاهیم پیچیدهتر ادبی و نیاز به درک عمیقتر از مسائل اجتماعی و طبیعی، برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است. همچنین، برخی از مفاهیم مانند ناامیدی و شکایت ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد.
شمارهٔ ۱۴۸ - بلای گل
افتادهایم سخت به دام بلای گل
یارب چو ما مباد کسی مبتلای گل
گِل مشگلی شدهاست بههرمعبر وطریق
گام روندگان شده مشگل گشای کل
هرگه که ابر خیمه زند در فضای شهر
بر بام هر سرای برآید لوای گل
گل دل نمی کند ز خراسان و اهل او
ای جان اهل شهر فدای وفای گل
گر صدهزارکفش بدرد به پای خلق
هرگز نمیرسند به کشف غطای گل
با خضر اگر روند به ظلمات کوچه خلق
اسکندری خورند در آن چشمههای کل
اول قدم که بوسه زندگل به پای ما
افتیم بر زمین و ببوسیم پای کل
گلها ثقیل ودرهم وکوچه خراب وتنگ
آه از جفای کوچه و داد از جفای گل
گل هرچه را به پنجه درآورد ول نکرد
صد آفرین به پنجه معجزنمای گل
ازگل ز بس که خاطر و دلها فسرده است
گُل نیز بعد از این ندمد از فضای گل
بر روزگار خویش کنم گریه بامداد
چون بنگرم به خندهٔ دنداننمای گل
ازپشت تا به شانه و از پیش تا به ریش
هستند خلق یکسره غرق عطای گل
امروز در قلمرو طوس از بلند و پست
آن جایگه کجاست که خالی است جای گل
آید اگر جهاز زرهپوش ز انگلند
حیران شود ز لجهٔ بیمنتهای گل
گر لای و گل تمام نگردد از این بلد
اهل بلد تمام بمانند لای گل
شرم آیدم زگفتن بسیار ورنه باز
چندین هزار مسئله باشد ورای گل
یارب چو ما مباد کسی مبتلای گل
گِل مشگلی شدهاست بههرمعبر وطریق
گام روندگان شده مشگل گشای کل
هرگه که ابر خیمه زند در فضای شهر
بر بام هر سرای برآید لوای گل
گل دل نمی کند ز خراسان و اهل او
ای جان اهل شهر فدای وفای گل
گر صدهزارکفش بدرد به پای خلق
هرگز نمیرسند به کشف غطای گل
با خضر اگر روند به ظلمات کوچه خلق
اسکندری خورند در آن چشمههای کل
اول قدم که بوسه زندگل به پای ما
افتیم بر زمین و ببوسیم پای کل
گلها ثقیل ودرهم وکوچه خراب وتنگ
آه از جفای کوچه و داد از جفای گل
گل هرچه را به پنجه درآورد ول نکرد
صد آفرین به پنجه معجزنمای گل
ازگل ز بس که خاطر و دلها فسرده است
گُل نیز بعد از این ندمد از فضای گل
بر روزگار خویش کنم گریه بامداد
چون بنگرم به خندهٔ دنداننمای گل
ازپشت تا به شانه و از پیش تا به ریش
هستند خلق یکسره غرق عطای گل
امروز در قلمرو طوس از بلند و پست
آن جایگه کجاست که خالی است جای گل
آید اگر جهاز زرهپوش ز انگلند
حیران شود ز لجهٔ بیمنتهای گل
گر لای و گل تمام نگردد از این بلد
اهل بلد تمام بمانند لای گل
شرم آیدم زگفتن بسیار ورنه باز
چندین هزار مسئله باشد ورای گل
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۷ - صفت هلال و اسب
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۹ - صدارت اتابک اعظم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.