هوش مصنوعی:
این شعر غمانگیز و عاشقانه، بیانگر درد و رنج شاعری است که از فراق و بیخبری معشوق شکایت میکند. او از تنهایی، گرفتاری، و ناملایمات روزگار مینالد و احساس میکند که کسی از حال او خبر ندارد. شاعر با استفاده از تصاویر و استعارههای مختلف، عمق رنج خود را به تصویر میکشد.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مضامین عمیق عاطفی و غمانگیز است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین باشد. همچنین، درک برخی از استعارهها و اشارات تاریخی یا ادبی ممکن است نیاز به سطحی از بلوغ فکری داشته باشد.
شمارهٔ ۲۵۵ - خبر نداری
ای ثابتی از من خبر نداری
ای جان دل از تن خبر نداری
ای دوست ازین بستهٔ گرفتار
در پنجهٔ دشمن خبر نداری
ای گل، ز بهار تو کش خزان کرد
جور دی و بهمن، خبر نداری
بودی تو بت و منت چو برهمن
ای بت ز برهمن خبر نداری
زین خاطر ز اندوه گشته تاریک
ای اختر روشن خبر نداری
زین اشگ روان کز فراق رویت
بگذشته ز دامن خبر نداری
زین جسم که شد با هزار محنت
کوبیده به هاون خبر نداری
زین شخص که با صدهزار کربت
شد دست به گردن خبر نداری
زین دل که برو از غمان نهاده
سیصد که قارن خبر نداری
زین مایه که از گلشن تنعم
افتاده به گلخن خبر نداری
زین مرغ جدا مانده و رمیده
از ساحت گلشن خبر نداری
زین بیگنه برده از حوادث
صدکین و زلیفن خبر نداری
زین پیکر چون رشته وین دل تنگ
چون چشمه سوزن خبر نداری
زین شاعر مسکین که کرده شاهش
آواره ز مسکن خبر نداری
زبن دلشده کش گوشهٔ صفاهان
گردیده نشیمن خبر نداری
زبن دانه که در آسیای دوران
شد خرد، یک ارزن خبر نداری
در چاه بلا ماندهام چو بیژن
ای میر تهمتن خبر نداری
پیکی نه که گوید به خسرو عهد
کز حالت بیژن خبر نداری
اکنون به صفاهانم و به همره
مشتی بچه و زن، خبر نداری
آزادم و در قید زندگانی
زین روز شمردن خبر نداری
من از قبل تو خبر ندارم
تو از قبل من خبر نداری
شادم که ز ناشادی زمانه
ای میر مهیمن خبر نداری
فرزانه گدازیست دهر ریمن
زین جادوی ریمن خبر نداری
دیوانه نوازیست چرخ جوزن
زین سفلهٔ جوزن خبر نداری
باری ز دل خون آنکه گفته است
این چامهٔ متقن، خبر نداری
ای جان دل از تن خبر نداری
ای دوست ازین بستهٔ گرفتار
در پنجهٔ دشمن خبر نداری
ای گل، ز بهار تو کش خزان کرد
جور دی و بهمن، خبر نداری
بودی تو بت و منت چو برهمن
ای بت ز برهمن خبر نداری
زین خاطر ز اندوه گشته تاریک
ای اختر روشن خبر نداری
زین اشگ روان کز فراق رویت
بگذشته ز دامن خبر نداری
زین جسم که شد با هزار محنت
کوبیده به هاون خبر نداری
زین شخص که با صدهزار کربت
شد دست به گردن خبر نداری
زین دل که برو از غمان نهاده
سیصد که قارن خبر نداری
زین مایه که از گلشن تنعم
افتاده به گلخن خبر نداری
زین مرغ جدا مانده و رمیده
از ساحت گلشن خبر نداری
زین بیگنه برده از حوادث
صدکین و زلیفن خبر نداری
زین پیکر چون رشته وین دل تنگ
چون چشمه سوزن خبر نداری
زین شاعر مسکین که کرده شاهش
آواره ز مسکن خبر نداری
زبن دلشده کش گوشهٔ صفاهان
گردیده نشیمن خبر نداری
زبن دانه که در آسیای دوران
شد خرد، یک ارزن خبر نداری
در چاه بلا ماندهام چو بیژن
ای میر تهمتن خبر نداری
پیکی نه که گوید به خسرو عهد
کز حالت بیژن خبر نداری
اکنون به صفاهانم و به همره
مشتی بچه و زن، خبر نداری
آزادم و در قید زندگانی
زین روز شمردن خبر نداری
من از قبل تو خبر ندارم
تو از قبل من خبر نداری
شادم که ز ناشادی زمانه
ای میر مهیمن خبر نداری
فرزانه گدازیست دهر ریمن
زین جادوی ریمن خبر نداری
دیوانه نوازیست چرخ جوزن
زین سفلهٔ جوزن خبر نداری
باری ز دل خون آنکه گفته است
این چامهٔ متقن، خبر نداری
وزن: مفعول مفاعیل فاعلاتن
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۴ - نثار به پیشاهنگان
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۶ - چه داری؟
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.