هوش مصنوعی:
این متن به انتقاد از رفتارهای مادیگرایانه و خساست در جامعه میپردازد. شاعر از ارزشهای انسانی مانند بخشش، سخاوت و عشق به دیگران دفاع میکند و رفتارهای خودخواهانه و مادیگرایانه را نکوهش میکند. او تأکید میکند که ثروت و مادیات در برابر ارزشهای انسانی مانند دوستی و کمک به دیگران بیارزش هستند.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم انتقادی و اخلاقی است که برای درک کامل آن، خواننده نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم عمیق فلسفی ممکن است برای سنین پایینتر قابل درک نباشد.
غزل شمارهٔ ۲۵۲۸
مُروَّت نیست در سَرها که اندازند دَستاری
کجا گیرد نِظام ای جان، به صَرفه خُشکْ بازاری
رَها کُن گُرگ خویی را، که رو نارَد بِدان صیدی
رَها کُن صَرفه جویی را، که بَرنایَد بدین کاری
چه باشد زَر؟ چه باشد جان؟ چه باشد گوهر و مَرجان؟
چو نَبْوَد خرجِ سودایی، فِدایِ خوبیِ یاری
زِبُخلْ اَرْطوقِ زَر دارم، مرا غُلّی بُوَد، غُلّی
وَگَر خَلْخالِ زَر دارم، مرا خاری بُوَد، خاری
بُرو ای شاخِ بیمیوه، تَهی میگَرد چون چَرخی
شُدَسْتی پاسْبانِ زَر، هَلا میپیچ چون ماری
تو زَرِّ سُرخ میگویَش کِه او زَرد است و رَنْجوری
تو خواجهیْ شهر میخوانَش کِه او را نیست شلواری
چرا از بَهرِ هم دَردان، نَبازم سیمْ چون مَردان؟
چرا چون شَربَتِ شافی، نباشم نوشِ بیماری؟
نَتانَم بُد کم از چَنگی، حَریفِ هر دلِ تَنگی
غذایِ گوشها گشته، به هر زَخمیّ و هر تاری
نَتانَم بُد کم از باده، زِیُنْبوعِ طَرَب زاده
صَلایِ عیش میگوید به هر مَخْمور و خَمّاری
کَرَم آموز تو یارا زِسَنگِ مَرمَر و خارا
که میجوشَد زِ هر عِرقَش عَطابَخشیّ و ایثاری
چگونه میر و سَرهنگی که نَنگِ صَخره و سنگی؟
چگونه شیرِ حَق باشد اسیرِ نَفْسِ سَگ ساری؟
خَمُش کردم که رَبِّ دین، نَهانها را کُند تَعیین
نِمایَد شاخِ زشتَش را، وَگَرچه هست سَتّاری
کجا گیرد نِظام ای جان، به صَرفه خُشکْ بازاری
رَها کُن گُرگ خویی را، که رو نارَد بِدان صیدی
رَها کُن صَرفه جویی را، که بَرنایَد بدین کاری
چه باشد زَر؟ چه باشد جان؟ چه باشد گوهر و مَرجان؟
چو نَبْوَد خرجِ سودایی، فِدایِ خوبیِ یاری
زِبُخلْ اَرْطوقِ زَر دارم، مرا غُلّی بُوَد، غُلّی
وَگَر خَلْخالِ زَر دارم، مرا خاری بُوَد، خاری
بُرو ای شاخِ بیمیوه، تَهی میگَرد چون چَرخی
شُدَسْتی پاسْبانِ زَر، هَلا میپیچ چون ماری
تو زَرِّ سُرخ میگویَش کِه او زَرد است و رَنْجوری
تو خواجهیْ شهر میخوانَش کِه او را نیست شلواری
چرا از بَهرِ هم دَردان، نَبازم سیمْ چون مَردان؟
چرا چون شَربَتِ شافی، نباشم نوشِ بیماری؟
نَتانَم بُد کم از چَنگی، حَریفِ هر دلِ تَنگی
غذایِ گوشها گشته، به هر زَخمیّ و هر تاری
نَتانَم بُد کم از باده، زِیُنْبوعِ طَرَب زاده
صَلایِ عیش میگوید به هر مَخْمور و خَمّاری
کَرَم آموز تو یارا زِسَنگِ مَرمَر و خارا
که میجوشَد زِ هر عِرقَش عَطابَخشیّ و ایثاری
چگونه میر و سَرهنگی که نَنگِ صَخره و سنگی؟
چگونه شیرِ حَق باشد اسیرِ نَفْسِ سَگ ساری؟
خَمُش کردم که رَبِّ دین، نَهانها را کُند تَعیین
نِمایَد شاخِ زشتَش را، وَگَرچه هست سَتّاری
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.