هوش مصنوعی: شاعر خاطره‌ای از کودکی خود را بازگو می‌کند که در آن تکه‌ای موم از دایه‌اش می‌افتد و او با آن اشکال مختلفی مانند مار و موش می‌سازد. پدرش با دیدن این کارها او را تحسین می‌کند اما سپس نصیحتی به او می‌کند که به جای ساختن موجودات ناپسند، از موم شکل‌های خوب بسازد. سپس شاعر این نصیحت را به حاکمان زمانه تعمیم می‌دهد و از آن‌ها می‌خواهد که به جای فساد و ظلم، مردم را به نیکی و پاکی هدایت کنند.
رده سنی: 15+ متن دارای مفاهیم انتقادی و اخلاقی است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری دارد. همچنین، برخی از واژه‌ها و مفاهیم مانند فساد و نفاق ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد.

شمارهٔ ۱۶۲ - انسان سازی

مرا درست به یاد اندرست عهد صبی
به روزگار لطیف تفرج و بازی

فتاد پارهٔ مومی ز دامن دایه
من آن ربودم و جستم چو آهو از تازی

چو سنگ بودم درآغاز و نرم گشت آخر
گهی ز فرط فشردن گهی ز دمسازی

از او بساختم امثال مار و موش و وزغ
به‌حجره چیدمشان چون بساط خرازی

پدر درآمد و دید آن صنایع از فرزند
بگفت زه‌! که درین پیشه فرد ممتازی

نصیحتی است مگر بشنوی وگیری یاد
کازین سپس بجزاز نیکویی نیاغازی

چو دست‌از تو و موم‌از تو و خیال‌از تست
به جای پیکر انسان چرا وزغ سازی‌؟

ایاکسی که زمام امور درکف تواست
به حال خلق سزد بیش از این بپردازی

بسان شیشهٔ عکسند مردم ایران
که هر نگارکه خواهی بر آن بیندازی

چو موم تابع دست تواند کایشان را
به ذوق خویش بسازی و باز بگذاری

تو مار و موش بسازی‌زخلق‌وگیری خشم
که‌موش و مار شد این خلق اینت ناسازی

تو پاکباش و ازبن موم شکل پاکان ساز
که با تو از سر پاکی کنند انبازی

ندانی از چه به گرد بساط عالی تواست
فریب و دزدی و جبن و فساد و غمازی

چرا نشسته گروهی مخنث و بیدین
به جای مردم دیندار صفدر و غازی

چرا بزرگ‌ترین چاکران توگیرند
طریق کید و نفاق و فسوس و طنازی

چرا ستند امیران و خواجگان درت
ازین حریص گدایان پست یک غازی

مثل بودکه چو شد مرد خانه دنبک‌زن
زکودکان نه عجب گرکنند پابازی
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۱ - حرکت جوهری
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۳ - قطعهٔ کابوسیه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.