هوش مصنوعی:
این متن به اهمیت عدالت و ویژگیهای لازم برای یک پادشاه یا حاکم خوب میپردازد. حکیمان جهان معتقدند که مملکت بدون عدالت پایدار نمیماند. یک پادشاه خوب باید دارای سه فضیلت باشد: دادگری و پاکدلی، کرامت و دوری از آوازههای زشت، یا خردمندی و تدبیر. در مقابل، حاکمی که از این فضایل محروم باشد، مانند دیوی هوسناک و مردمخوار عمل میکند و باعث نابودی کشور میشود. متن همچنین به عواقب شوم حکومت چنین فردی اشاره میکند.
رده سنی:
15+
این متن دارای مفاهیم عمیق اخلاقی و سیاسی است که برای درک کامل آن، مخاطب نیاز به سطحی از بلوغ فکری و آگاهی اجتماعی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیهات پیچیده ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد.
شمارهٔ ۱۶۳ - قطعهٔ کابوسیه
عدل کن عدل که گفتند حکیمان جهان
مملکت بیمدد عدل نماند بر جای
پادشاهان جهان را سه فضیلت یار است
یا یکی زین سه بودشان به عمل راهنمای
اول آن پادشهی پاکدلی دادگری
دینپژوهی که بههرکار بترسد ز خدای
یاکریمی که بیندیشد از آوازهٔ زشت
بر اسان شرف و فضل شود ملکآرای
یا خردمندی صاحبنظری کاندر وقت
بنگرد عاقبت کار به تدبیر و به رای
وآنتبه کارکهشد زین سه فضیلت محروم
نره دیویست هوسناک و ددی مردمخای
نز خدا خوفی و نه بیم زوال شرفی
نه چراغ خردی بر سر ره کرده بپای
مختصرعقل غریزیش هم ازنشأهٔ عجب
رفته وجهل مرکب شده ازسرتا پای
بیوفا، خامطمع، مالربا، تنگنظر
ترشرو، زشتادا، تلخسخن، هرزهدرای
در حیاتش همه نفربن رسد ازپیر و جوان
وز پس مرگش لعنت بود از شاه و گدای
نه کسش گوید در چنبر ازین باد مبند
نه کسش کوبد در هاون از این آب مسای
همچو سنگیاست گران گشتهفرود از برکوه
میدود نعرهزنان تا که بیفتد از پای
هرچه پیش آیدش آزرده و نابودکند
نه توان داشتش از ره، نه توان گفت بپای
کشوری را که به نکبت فتد از طالع شوم
زین یکی غول برو افتد و بفشارد نای
همچو آنخفته که کابوس بر او چیره شود
ماندش بسته زبان از شغب و وایا وای
مملکت بیمدد عدل نماند بر جای
پادشاهان جهان را سه فضیلت یار است
یا یکی زین سه بودشان به عمل راهنمای
اول آن پادشهی پاکدلی دادگری
دینپژوهی که بههرکار بترسد ز خدای
یاکریمی که بیندیشد از آوازهٔ زشت
بر اسان شرف و فضل شود ملکآرای
یا خردمندی صاحبنظری کاندر وقت
بنگرد عاقبت کار به تدبیر و به رای
وآنتبه کارکهشد زین سه فضیلت محروم
نره دیویست هوسناک و ددی مردمخای
نز خدا خوفی و نه بیم زوال شرفی
نه چراغ خردی بر سر ره کرده بپای
مختصرعقل غریزیش هم ازنشأهٔ عجب
رفته وجهل مرکب شده ازسرتا پای
بیوفا، خامطمع، مالربا، تنگنظر
ترشرو، زشتادا، تلخسخن، هرزهدرای
در حیاتش همه نفربن رسد ازپیر و جوان
وز پس مرگش لعنت بود از شاه و گدای
نه کسش گوید در چنبر ازین باد مبند
نه کسش کوبد در هاون از این آب مسای
همچو سنگیاست گران گشتهفرود از برکوه
میدود نعرهزنان تا که بیفتد از پای
هرچه پیش آیدش آزرده و نابودکند
نه توان داشتش از ره، نه توان گفت بپای
کشوری را که به نکبت فتد از طالع شوم
زین یکی غول برو افتد و بفشارد نای
همچو آنخفته که کابوس بر او چیره شود
ماندش بسته زبان از شغب و وایا وای
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۲ - انسان سازی
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۴ - جواب روزنامه انگلیسی شرق نزدیک
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.