۲۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۵ - بهار شیروانی

به شهر شروان بُد شاعری بهار بنام
که شهره بود به مطبوعی و سخن‌دانی

از آن سخنور جز اندکی ندانم شعر
هم آنچه دانم دانند عالی و دانی

به شعر خویش هم‌اکنون مفاخرت نکنم
که فخر بر هنر خود بود ز نادانی

به دیو مردم نادان همی نبندم دل
کزین گروه نبینم به جز گران جانی

ولی از اینان یک‌تن شدست خصمی من
به رای ابلیسی و به خوی شیطانی

همی چه گوید گوید کزان بهار توراست
ز شعر دفتری انباشته به پنهانی

چه بازگویم با ابلهی چنین که ز جهل
نکو نداند شروانی از خراسانی

چه رنجه دارم تن در ستیز آن که بود
به ... خوردنش آسایش و تن‌آسانی

در‌بغ باشد پرداختن به چونین دیو
مراکه هست به ملک سخن سلیمانی

ایا فسانه به جهل و دریده کـ.. و کفل
چنان که سلمان در پاکی و مسلمانی

به ک.. خویش فرو بر سطبر ک‌.. بهار
سپس بسنج که‌طوسی‌است‌یاکه شروانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۶ - در جستجوی جوانی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.