۳۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۳۷

مَگَردانید با دِلْبَر، به حَقِّ صحبُت و یاری
هر آنچه دوش می‌گفتم زِبی خویشیّ و بیماری

وَگَر ناگَهْ قَضاءَ اللَّه، ازین‌ها بِشْنَود آن مَهْ
خود او داند که سودایی چه گوید در شبِ تاری

چو نَبْوَد عقل در خانه، پَریشان باشد افسانه
گَهی زیر و گَهی بالا، گَهی جنگ و گَهی زاری

اگر شورِ مرا یَزدان کُند توزیع بر عالَم
نبینی هیچ یک عاقل، شوند از عقل‌ها عاری

مَگَر ای عقل تو بر من همه وَسواس می‌ریزی؟
مَگَر ای ابر تو بر من شرابِ شور می‌باری؟

مُسلمانان مُسلمانان، شما دل‌ها نِگَه دارید
مَگَردا کَس به گِردِ من، نه نَظّاره نه دِلْداری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.