هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و عاشقانه است که در آن شاعر از عشق و جذابیت معشوق سخن میگوید. او از تأثیرات عمیق عشق بر قلب و عقل انسان، وصف زیبایی معشوق و تأثیرات روحانی و معنوی این عشق بر جهان و انسانها صحبت میکند. همچنین، شاعر به مفاهیمی مانند وصال، هجران، و رهایی از غمها اشاره میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند عشق و هجران ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد و نیاز به تفسیر و توضیح داشته باشد.
غزل شمارهٔ ۲۵۳۹
یکی طوطیِّ مُژده آوَر، یکی مُرغی خوش آوازی
چه باشد گَر به سویِ ما کُند هر روز پَروازی؟
دَراندازد به جانِ عاقلانِ بیخَبَر، سوزی
بِسازَد بَهرِ مُشتاقان، به رَسمِ مُطربانْ سازی
کُند هَنْبازیِ طوطی صَبا را از بَرایِ شَهْ
که او را نیست در پاکیّ و بیناییش هَنْبازی
بِجوشَد بارِ دیگر از جَمالَش شادیِ تازه
دَرآیَد بارِ دیگر از وصالَش در فَلَکْ تازی
به ناگاهان نِمایَد رویْ آن پُشت و پناهِ من
بِبینی عقلِ تَرسان را به پایِ عشقْ سَربازی
همه عاشق شَوندَش زار، هم بیدین و هم با دین
همه صادق شوند او را، نَمانَد هیچ طَنّازی
شود گوشِ طبیعت هم زِسِرِّ غَیبها واقِف
شود دیدهیْ فروبَسته، زِخاکِ پایِ او بازی
شود بازارِ مَهْ رویان، ازان مَهْ رو فروبَسته
شود دَروازهٔ عِشرَت ازان میْ روی، در بازی
شود شبهایِ تاریکِ فِراقِ آن صَنَم روشن
بگوید وَصلِ خوش نکته، به گوشِ هَجْر یک رازی
که رَسم و قاعدهیْ غَمها، زِجانِ خَلْق بَردارند
رَسیده عُمرِ ما آخِر، نَهَد از عیشْ آغازی
دَرونِ بَحْرِ بیپایانِ مرگ و نیستی، جانها
بُوَد ایمِن چو بر دریا بُوَد مُرغاب یا قازی
به غیرِ ناطقهیْ غَیرت، نَبودت هیچ بَدگویی
نَبودَسْتَت به جُز هم مُشکِ زُلْفینِ تو غَمّازی
که از عشقت بَسی جانها، چو چوبِ خُشک میسوزد
زِغَیرت گشته با خَلْقان، یکی بَدگو و همّازی
اَلا ای آن کِه یک پَرتو ازان رُخسار بِنْمایی
خُنُک گردد همه دلها، نَمانَد حسرت و آزی
الا ای کانِ رَبّانی شَمسُ الدّینِ تبریزی
رُخِ هَمچون زَرم دارد برایِ وَصلِ تو گازی
چه باشد گَر به سویِ ما کُند هر روز پَروازی؟
دَراندازد به جانِ عاقلانِ بیخَبَر، سوزی
بِسازَد بَهرِ مُشتاقان، به رَسمِ مُطربانْ سازی
کُند هَنْبازیِ طوطی صَبا را از بَرایِ شَهْ
که او را نیست در پاکیّ و بیناییش هَنْبازی
بِجوشَد بارِ دیگر از جَمالَش شادیِ تازه
دَرآیَد بارِ دیگر از وصالَش در فَلَکْ تازی
به ناگاهان نِمایَد رویْ آن پُشت و پناهِ من
بِبینی عقلِ تَرسان را به پایِ عشقْ سَربازی
همه عاشق شَوندَش زار، هم بیدین و هم با دین
همه صادق شوند او را، نَمانَد هیچ طَنّازی
شود گوشِ طبیعت هم زِسِرِّ غَیبها واقِف
شود دیدهیْ فروبَسته، زِخاکِ پایِ او بازی
شود بازارِ مَهْ رویان، ازان مَهْ رو فروبَسته
شود دَروازهٔ عِشرَت ازان میْ روی، در بازی
شود شبهایِ تاریکِ فِراقِ آن صَنَم روشن
بگوید وَصلِ خوش نکته، به گوشِ هَجْر یک رازی
که رَسم و قاعدهیْ غَمها، زِجانِ خَلْق بَردارند
رَسیده عُمرِ ما آخِر، نَهَد از عیشْ آغازی
دَرونِ بَحْرِ بیپایانِ مرگ و نیستی، جانها
بُوَد ایمِن چو بر دریا بُوَد مُرغاب یا قازی
به غیرِ ناطقهیْ غَیرت، نَبودت هیچ بَدگویی
نَبودَسْتَت به جُز هم مُشکِ زُلْفینِ تو غَمّازی
که از عشقت بَسی جانها، چو چوبِ خُشک میسوزد
زِغَیرت گشته با خَلْقان، یکی بَدگو و همّازی
اَلا ای آن کِه یک پَرتو ازان رُخسار بِنْمایی
خُنُک گردد همه دلها، نَمانَد حسرت و آزی
الا ای کانِ رَبّانی شَمسُ الدّینِ تبریزی
رُخِ هَمچون زَرم دارد برایِ وَصلِ تو گازی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.