۲۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۳ - شکایت از مردم زمانه

زمانه به قصد دلم بی‌درنگ
گشاید ز غم تیرهای خدنگ

نشان ساخته زآن دل خون‌فشان
زند تیرها راست بر یک نشان

نشاند سر اندر بن یکدگر
کز آن تیرها نیزه سازد مگر

ز بیداد مردم بنالم به زار
بگریم به مانند ابر بهار

گرم خون ز مژگان ببارد رواست
کزین مردمانم به دل زخم‌هاست

ز مژگان گرم اشگ تا دامن است
مپندار کان اشک چشم من است

بود جان شیرین من بی‌گمان
چکان از سر پنجهٔ مردمان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۲ - مرگ سرخ به از مرگ زرد
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴ - جنگ داخلی و دشمن خارجی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.