هوش مصنوعی: این شعر از ایرج میرزا، شاعر طنزپرداز و اجتماعی ایرانی، به موضوعاتی مانند عشق، ناامیدی، انتقاد اجتماعی، طنز و هجو می‌پردازد. شاعر از عشق نافرجام به یک زن، ناامیدی از وضعیت اجتماعی و سیاسی ایران، و انتقاد از فساد و بیهودگی در جامعه سخن می‌گوید. همچنین، طنز و هجو در توصیف شخصیت‌ها و موقعیت‌ها به چشم می‌خورد.
رده سنی: 18+ این شعر حاوی مفاهیم پیچیده‌ای مانند انتقادهای سیاسی و اجتماعی، طنز تلخ، و اشاره‌های غیرمستقیم به مسائل حساس است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری دارد. همچنین، برخی عبارات ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر نامناسب یا گمراه‌کننده باشد.

انتقاد از اوضاع خراسان

اندرین شهر پدید آمده مادامی چند
بسته بر پای دل خستهٔ ما، دامی چند

گشته ایام به کام دل ناکامی چند
بعد از این ما و سر زلف گل‌اندامی چند
فتنه در شهر فزونست‌، به ماکاری نیست
رایت امن نگونست‌، به ماکاری نیست

ما چه دانیم که دشمن به گناباد چه کرد
یا عدو در رجز فتنه و بیداد چه کرد

طبس از دزد و دغل ناله و بیداد چه کرد
ما برآنیم که آن لعبت نوشاد چه کرد
ما و آن خانم خوش‌لهجهٔ اسرائیلی
به جهنم شرف دولتی و فامیلی

سر ظهر است‌، دهن خشک وکسالت بسیار
کارها ماند به عصر ای بت شیرین‌گفتار

ای پسر سفره بینداز که شد وقت ناهار
راستی عصر بنا بود سواری و شکار
احتمالست که امروز بیاید خانم
نظر لطف به یاران بگشاید خانم

حالیا وقت نداریم به دیدار و سلام
آنچه راپورت رسیده است بماند تا شام

وقت لاتار مغازه است بود صبر حرام
زود باشید، که تنهاست در آنجا مادام
برویم آنجا تا چند بلیطی بخریم
آبجو نیز در آنجا دو سه بطری بخوریم

آن کراوات که من بستم با آن صافی
نپسندیدش مادام ز بی‌انصافی

هرچه اصرار نمودم ز مزخرف بافی
هیچ نشنید و مرا هست همین غم کافی
که چرا بر من‌، بدبین شده مادام قشنگ
من چه کم دارم آخر ز جوانان فرنگ

چون فکل از ستمت سینه فگارم خانم
چون کراوات گره خورده به کارم خانم

با نگاه تو کجا چشم به مردم دارم
گر همه شهر بدانندکه من دم دارم
فخرم اینست که دم دارم و در دام توام
دشمن نوع خود و عاشق بدنام توام

من چه‌ دانم که‌ خراسان چه‌ و این ‌شور و شرش
یا چه شد حالت سرحد و چه‌ آمد به سرش

آنکه شد محو تو، ازخویش نباشد خبرش
گر رعیت ز میان رفت‌، به گور پدرش
من تورا دیدم و از غیر تو پوشیدم چشم
با سر زلف تو باشد دو جهان پیشم پشم

ای بت سنگدل‌، ای خانم زیبای ملوس
سخت زببندهٔ آغوشی و شایستهٔ بوس

تا تویی دربر من نیست مرا جای فسوس
انگلیس ار فکند شورش و گر آید روس
تو یقین دان که مرا یک سر مویی غم نیست
گر به ایران نشود، جای دگر، جا کم نیست

نوبهارا! چقدر خیره و رک حرف زنی
سخت بد مسلک و غوغاگر و شورش فکنی

تا به کی موی دماغ من و امثال منی
چند اندر پی اصلاح امور وطنی
گر وطن در دم نزع است برادر! به تو چه
توکه غمخوار وطن نیستی‌، آخر به تو چه
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: ترکیب بند
تعداد ابیات: ۲۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:انتقاد از دولت
گوهر بعدی:ناصر الملک
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.