هوش مصنوعی: این متن به بررسی دوگانگی طبیعت انسان می‌پردازد که چگونه می‌تواند به اوج برسد یا به پستی بگراید. همچنین بر اهمیت نیکنامی و عواقب بدنامی تأکید دارد. در ادامه، به انتقاد از افراد بدنام و رفتارهای ناشایست آن‌ها پرداخته و نمونه‌هایی از ظلم، جور، و بدعت‌ها را ذکر می‌کند. در نهایت، به افرادی اشاره می‌کند که با ادعای تجددگرایی، به فساد و ستمگری روی آورده‌اند و از دین و اخلاق فاصله گرفته‌اند.
رده سنی: 18+ متن دارای مفاهیم پیچیده‌ی اخلاقی و اجتماعی است و از انتقادات تند و گاهی تلخ استفاده کرده که ممکن است برای مخاطبان زیر 18 سال سنگین یا نامفهوم باشد. همچنین، برخی اشارات تاریخی و دینی نیاز به دانش پیش‌زمینه دارد.

در نیکامی و بدنامی می گوید

آه‌ از انسان که‌ چون‌ شود سوی پست
هیچ چیزش نمی‌شود پابست

ور شود سوی اوج‌، شاه شود
برتر از آفتاب و ماه شود

گه به عین‌الحیات گیرد جا
گَه شود شوم‌تر ز مرگ فجا

نیکنامی عزیزتر چیزی است
فرخ آن کو به نیکنامی زیست

مرد بدنام مایهٔ ننگ است
زان‌سبب سوی ننگش آهنگ است

دشمن مردمان به سر و علن
کز چه دارند مردمش دشمن

آن که اندر زمانه شد بدنام
طشت رسوائیش فتاد از بام

نیکنامی بر او حرام شود
دشمن مرد نیکنام شود

هرکه را نیک یافت بد خواند
تا بد خویشتن بپوشاند

این همه ظلم و جور و بدعت‌ها
وین بدآموزی و شناعت‌ها

زادهٔ فکر این گروه بود
کآدمیزاد از آن ستوه بود

به خطایی که کرده از این پیش
خلق‌را ساخته‌است‌دشمن خویش

وز سَر عجب و نخوت و پندار
نگشوده لبی به استغفار

بلکه هنجار بدتری گیرد
صفت کوری وکری گیرد

پیِ پامال کردن یک بَد
می کند صد بدی ز فرط خرد!

این‌چنین کس، سزای نفرین است
بدترینی که گفته‌اند این است ‌!

هیچ نشنیده نکته‌ای ز اصحاب
هیچ ناخوانده صفحه‌ای زکتاب

خوب و بد را به‌پای نفع برد
هرچه نفعی نداشت بد شمرد

خویش را شیر شَرزه اِنگارد
خلق را صید خویش پندارد

جود را عجز می‌شمارد او
وز چنین عجز عار دارد او

گر فلوسی به کس دهد روزی
هست ازآن فلس بر دلش سوزی

تا ازو پس نگیرد آن انعام
نشود سوزش دلش آرام

آن‌چنان دستِ آز بوسیده
که به عباس دوس دوسیده

خویشتن را ز فرط جهل و جنون
خوانده گه پطر وگاه ناپلئون

لیک اندر عمل ز خوی درشت
دست ضحاک را ببسته به پشت

در سیاست ز فرط کین و لجاج
گوی سبقت ربوده از حجاج

محوکرده به خنجر خون‌ریز
نام تیمور و شهرت چنگیز

خوانده از جهل و قلت مایه
خلق را طفل و خویش را دایه

دایه‌ای مهربان‌تر از مادر
که بریده است کودکان را سَر

گلوی شیرخواره بفشرده
عرضشان برده، مالشان خورده

همه‌چشمش‌به‌مال‌همسایه است
وای ‌طفلی کش ‌این ‌سبع‌ دایه است

متجددنما و کهنه‌پرست
بی‌رقم‌، قوشچی و بی می، مست

گویی از ملّت و خدا و نماز
گوید این ژاژها به دور انداز

کهنه شد دین وکهنه نیست به کار
دهر نو شد تو نیز چیز نو آر

گویی از چیزهای نو آن است
که جماعت سزای احسان است

هست کشور چو پیکری هشیار
عضوش این توده مردم بسیار

بدبودهرچه‌خلق‌بدبیند
برگزیده است آنچه بگزیند

کار مردم به‌دست مردم نه
کار مردم به‌دست مردم به

چون شنید این‌، ره دگر پوید
از علیّ ولی سخن گوید

گوید از کینه در حق اجماع
که همج اا خواندشان علی و ر‌عاع اا‌

مردمان را همج خطاب کند
جاهل ‌و گول و کج‌ حساب کند

خویش را از علی گرفته قیاس
فرق ننهاده فربهی ز آماس

ای علی ناشده مکن دغلی
منگر خلق را به چشم علی

آن که غالی اا خداش پندارد
با تو بسیار فرق‌ها دارد

اوست شیر خدای عزّوجل
توسگ کیستی‌؟ جناب اجل

تو علی نیستی معاویه هم
وان یزید درون ه

کاندو بودند مهتران عرب
صاحب‌علم‌و جود وفضل‌و ادب

تو یکی ملحد بداندیشی
دشمن خلق و عاشق خوبشی

نه شرف بوی کرده‌ای نه گهر
نه پدر دیده‌ای و نه مادر

زادهٔ فتنه‌ای و فتنه ‌نهاد
فتنه بر خوبش گشته‌ای‌، فریاد!
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۵۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت حاج واعظ قزوینی
گوهر بعدی:حکایت دیوانه‌ای که سنگ به چاه اندخت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.