درباره ملک‌الشعرای بهار

محمدتقی بهار در پنجشنبه ۱۲ ربیع‌الاول ۱۳۰۴ هجری قمری، برابر با ۱۸ آذر ۱۲۶۵ هجری خورشیدی در مشهد زاده شد.
یحیی آرین‌پور در «از صبا تا نیما»، جلد دوم، صفحه ۱۲۳ در مورد ملک‌الشعرا بهار نوشته‌است: «میرزا محمدتقی متخلص به بهار روز پنجشنبه ۱۲ ربیع‌الاول سال ۱۳۰۴ ه‍.ق در شهر مشهد به دنیا آمد. بهار ادبیات فارسی را نخست نزد پدرش آموخت و از هفت سالگی آغاز به سرودن شعر کرد. او از چهارده سالگی به اتفاق پدرش در مجامع آزادی‌خواهان حاضر شد و به واسطه انس و الفتی که با افکار جدید پیدا کرده بود به مشروطه و آزادی دل بست. دو سال پس از مرگ پدر در سال ۱۳۲۴ ه‍.ق که مشروطیت در کشور ایران مستقر شد، بهار بیست ساله به جمع مشروطه‌خواهان خراسان درآمد.»
پدرش میرزا محمدکاظم صبوری، ملک‌الشعرای آستان قدس رضوی در زمان ناصرالدین شاه بود؛ مقامی که پس از درگذشت پدر، به فرمان مظفرالدین شاه، به بهار رسید. خاندان پدری بهار خود را از نسل میرزا احمد کاشانی (درگذشتهٔ ۱۲۲۹)، قصیده‌سرای سرشناس عهد فتحعلی‌شاه می‌دانند و به همین جهت پدر بهار تخلص صبوری را برگزید. مادرش اهل گرجستان ( از یک خانوادهٔ گرجی، که در دورهٔ عباس میرزا به ایران آمده بودند)بود.
مادرش نیز مانند پدر اهل سواد ، شعر و دانش بود. می‌گوید که پدرش ترجمه‌های الکساندر دوما را که تازه منتشر شده بود به خانه می‌آورد و با صدای بلند برای افراد خانواده می‌خواند و چون خسته می‌شد، مادرش خواندن را ادامه می‌داد.
بهار در چهارسالگی به مکتب رفت و در شش‌سالگی فارسی و قرآن را به خوبی می‌خواند. از هفت‌سالگی نزد پدر شاهنامه را آموخت و اولین شعر خود را در همین دوره سرود. اصول ادبیات را نزد پدر فراگرفت و سپس تحصیلات خود را نزد میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری تکمیل کرد. وقتی پانزده‌ساله شد، اوضاع کشور یعنی مرگ ناصرالدین شاه و روی‌کارآمدن مظفرالدین شاه چنان بود که پدرش به این نتیجه رسید که با تغییر اوضاع، دیگر کسی به شاعران اعتنایی نخواهد کرد و تقریباً او را از شعر گفتن منع و تلاش کرد تا بهار را به تجارت وادارد.
اما این تلاش به دو دلیل به نتیجه نرسید، نخست اینکه وی چندان علاقه‌ای به تجارت نداشت، دوم اینکه پدرش در هجده‌سالگی او درگذشت و موفق نشد تا مانع شاعر شدن محمدتقی بهار شود.
بهار در بیست‌سالگی به صف مشروطه‌طلبان خراسان پیوست و به «انجمن سعادت» خراسان راه یافت. اولین آثار ادبی-سیاسی او در روزنامه خراسان بدون امضا به چاپ می‌رسید که مشهورترین آن‌ها مستزادی خطاب به محمدعلی شاه است.
بهار با دیگر شاعران روشنفکر عصر مشروطه به خصوص میرزاده عشقی دوستی و روابط صمیمانه و نزدیکی داشت. آن دو در سال ۱۳۰۳، در دوره نخست‌وزیری رضاخان با همراهی و همکاری هم، مثنوی معروف «جمهوری نامه» را در مخالفت با جمهوری رضاخانی سرودند.
بهار در ۱۳۲۸ روزنامه نوبهار را که ناشر افکار حزب دموکرات بود، منتشر کرد و به عضویت کمیته ایالتی این حزب درآمد. این روزنامه پس از چندی به دلیل مخالفت با حضور قوای روسیه در ایران و مخاصمه با سیاست آن دولت، به امر کنسول روس تعطیل شد. او بلافاصله روزنامه تازه‌بهار را تأسیس کرد. این روزنامه در محرم ۱۳۳۰ به امر وثوق‌الدوله، وزیر خارجه، تعطیل و بهار نیز دستگیر و به تهران تبعید شد.
بهار در سال ۱۲۹۳ خورشیدی از حوزه انتخابیه درگَز، سرخس و کلات به نمایندگی مجلس سوم شورای ملی انتخاب شد. بهار در حالی که از جوانترین نمایندگان مجلس بود اما تصویب اعتبارنامه‌اش چهار ماه و نیم به طول انجامید. هنگام بررسی اعتبارنامه‌اش در مجلس (۳۱ فروردین ۱۲۹۴) شیخ محمدحسن گروسی در مخالفت با اعتبارنامه ملک‌الشعرا، مندرجات روزنامه نوبهار را «فساد ملتبس» توصیف کرد، یعنی امکان فساد عقیده در این مندرجات هست و باید برای تشخیص آن به خبره و کارشناس مراجعه شود. سیدحسن مدرس نیز ضمن اعلام مخالفت خود با اعتبارنامه ملک‌الشعرا گفت حاکم درگز که انتخابات درگز را برگزار کرده، یاغی بوده‌است. سرانجام مجلس با ۴۴ رأی موافق در برابر ۲۵ رأی مخالف به اعتبارنامه ملک‌الشعرا رأی داد.
پس از غائلهٔ آذربایجان در ۱۳۲۴(هجری شمسی)، بهار زیر لوای قوام‌السلطنه به فعالیت سیاسی روی آورد و در کنگرهٔ حزب دموکرات ایران مجدانه شرکت کرد. در بهمن ۱۳۲۴ در کابینهٔ قوام وزیر فرهنگ شد، اما وزارت او چند ماهی بیش طول نکشید و استعفاء داد. در ۱۳۲۶ به عنوان نماینده تهران در مجلس پانزدهم انتخاب شد و ریاست فراکسیون حزب دموکرات را به عهده گرفت. اما بر اثر ابتلاء به بیماری سل، تنها در ماه‌های تیر، مرداد و شهریور ۱۳۲۶ فرصت حضور در مجلس را یافت. در نیمهٔ دوم ۱۳۲۶ بهار که به بیماری سل مبتلا گشته بود، با استفاده از مرخصی استعلاجی از مجلس، برای معالجه به شهر لِزَن (Leysin) در سوئیس رفت. بهار قصیده به‌یاد وطن معروف به «لِزَنیه» را در همین شهر سرود. اما مضیقهٔ شدید مالی باعث شد که بهار با نیمه‌کاره رها کردن معالجه راهی ایران شود. سفر بهار به سوئیس کمی بیش از یک سال تا اردیبهشت ۱۳۲۸ طول کشید. بهار در بازگشت به ایران به تدریس دانشگاهی ادامه داد.
در خرداد ۱۳۲۹ جمعیت ایرانی هواداران صلح تأسیس شد و بهار که از پایه‌گذاران آن بود (اعضای مؤسس دیگر: علی شایگان، حائری‌زاده، مهندس قاسمی، حکمت، احمد لنکرانی، محمد رشاد و محمود هرمز)، به ریاست جمعیت انتخاب شد و قصیدهٔ معروف جغد جنگ را، به اقتفای چکامهٔ بلند منوچهری سرود.
بهار در روز دوم اردیبهشت ۱۳۳۰، در خانه مسکونی خود در تهران زندگی را بدرود گفت و در شمیران در آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.


در ویکی پدیا بیشتر بخوانید

آثار ویدئویی و صوتی مرتبط با این منبع
گفتار نخست در عظمت ذات باریتعالی و نقص ادراک بشر گفتار دوم در خلقت جهان در مذمت مخدرات و مسکرات گفتار سوم سبب نظم کتاب صف ادارهٔ تأمینات و شرح زندان صف زندان نمرهٔ دو صف زندان نمرهٔ یک سبب بنای زندان تمثیل حکایت حاج واعظ قزوینی در نیکامی و بدنامی می گوید حکایت دیوانه‌ای که سنگ به چاه اندخت تغییر زندان در صفت محبس تأمینات داستان شبی از شب های جوانی غزل مرادف خواب دیدن بهار سنائی را گفتار چهارم در صفت استاد گوید در فایدهٔ علوم در صفت شیّادان لفّاظ که با دانستن چند اصطلاح خود را عالم نامیده و درمجالس سخن می گویند در فضیلت شاگردی کردن در فواید اختصاص و تقسیم کارها میان مردم دانا در وظیفه‌شناسی در وصف باغچهٔ بهار و شرح حال او در خانه حبس شدن بهار بار دیگر خطاب به نزدیکان شاه گفتار پنجم در دین و آیین و صفت وجدان داستان رفیق بی‌وجدان در اخلاق و نفوس زنان دعوت شوهر زن را به کیش وجدان نیرنگ رفیق طرار در دیدن روی زن یار درشتی کردن شوهر با زن خود محشور شدن دو خانواده در مسافرت کردن شوهر و سپردن خانه و زن خود به‌دست رفیق بدگوهر حکمت جعل‌ نامه و گرفتار ساختن مرد بیگناه غزل در بیان مذهب نوخاستگان داستان مرد حکیم داستان حبس مرد حکیم حکایت مرغ پیر که به دام افتاد داستان مهندسی که گنج‌خانه ساخت عاقبت کار وجدان‌فروش و رها شدن رفیق از بند ا ندرز آمدن سرمایه‌داری و رفتن دین پنجمین ماه در زندان حبس شدن مدیر ناهید در اتاق بهار شمه‌ای از تاریخ خراسان حکایت محمود غزنوی گفتار ششم عزیمت بهار به اصفهان و شرح آن داستان مسافرت به یزد قطعه در شکایت از خالق سیل در اصفهان آخر سال حکایت کسی که با پلنگ دوستی کرد و موشان را بیازرد گفتار هفتم در سیاست و شرط ریاست حکایت در بخل و امساک حکایت پیشوای سمرقند حکایت جود و بخشش محمود حکایت اشرف خر حکایت احمد شاه قاجار و مال اندوختن او صفت عدالت در عقل و علم حکایت گراز خطاب به دروغگویان مصلح نما در مذمت ظلم و ظالم حیونات منقرضه حکایت عمالقه حکایت در معنی‌: الناس علی سلوک ملوکهم در مذمت سرکشی و عیب‌جویی گفتار هشتم بازگشت به تهران در اردیبهشت ۱۳۱۲ شرح تفتیش کردن مأمورین دولت در راه شرح ملاقات آیرم رئیس شهربانی گفتار نهم در تغییر اوضاع ملاقات دوم با آیرم تمثیل داستان کاردار فرار آیرم از ایران در ریاست سرپاس مختاری داستان انقلاب خراسان در صفت پاسبان گفتار دهم در صفت زن گوید در صفت زن خوب صفت زن بد در طبیعت زن گل و پروانه شعور پنهان و شعور آشکار خاتمهٔ کتاب شهید بلخی