۶۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۵۸

اَلا ای نَقْشِ روحانی، چرا از ما گُریزانی؟
تو خود از خانه‌یی آخِر، زِحالِ بَنده می‌دانی

به حَقِّ اشکِ گَرمِ من، به حَقِّ رویِ زَردِ من
به پیوندی که با تُسْتَم، وَرایِ طورِ انسانی

اگر عالَم بُوَد خندان، مرا‌‌ بی‌تو بُوَد زندان
بَس است آخِر، بِکُن رَحمی بَرین مَحْرومِ زندانی

اگر با جُمله خویشانم، چو تو دوری، پَریشانم
مَبادا ای خدا کَس را بدین غایَت پَریشانی

بَران پایِ گُریزانَت، چه بَربَندم که نَگْریزی؟
به جانِ‌‌ بی‌وَفا مانی، چو یارِ ما گُریزانی

وَرْ از نُه چَرخ بَرتازی، بِسوزی هفت دریا را
بِدَرَّم چَرخ و دریا را به عشق و صبر و پیشانی

وَگَر چون آفتابی هم، رَوی بر طارَمِ چارُم
چو سایه در رِکابِ تو هَمی‌آیم به پنهانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.