هوش مصنوعی:
پیرمردی غمگین با موهای سفید، صبحگاهی در آیینه نگاه میکند و تار موی سیاهی در میان موهای سفید خود میبیند. این صحنه او را به یاد سی سال پیش میاندازد که تار موی سفیدی در میان موهای سیاهش دیده بود. این خاطره او را به شدت میآزارد و به گریه میافتد. هر قطره اشک که بر آیینه میچکد، خاطرات گذشته را برایش زنده میکند. در پایان، او در دریای خاطرات خود به دنبال آرزوهای بربادرفتهاش میگردد.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عمیق عاطفی و فلسفی درباره پیری، گذر زمان و آرزوهای بربادرفته است که درک آن برای مخاطبان جوانتر ممکن است دشوار باشد. همچنین، لحن غمگین و مضامین وجودی ممکن است برای کودکان و نوجوانان مناسب نباشد.
دریای خاطرات زمان
آهی کشید غم زده پیری سیپد موی،
افکند صبحگاه در آیینه چون نگاه
در لا به لای موی چو کافور خویش دید:
یک تار مو سیاه؛
در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد
در خاطرات تیره و تاریک خود دوید
سی سال پیش نیز در آیینه دیده بود
یک تار مو سپید؛
در هم شکست چهره محنت کشیده اش،
دستی به موی خویش فرو برد و گفت: «وای»!
اشکی به روی آیینه افتاد و ناگهان
بگریست های های؛
دریای خاطرات زمان گذشته بود،
هر قطره ای که بر رخ آیینه می چکید
در کام موج ، ناله جانسوز خویش را
از دور می شنید.
طوفان فرونشست... ولی دیدگان پیر،
می رفت باز در دل دریا به جست و جو...
در آب های تیره اعماق، خفته بود:
یک مشت آرزو!
افکند صبحگاه در آیینه چون نگاه
در لا به لای موی چو کافور خویش دید:
یک تار مو سیاه؛
در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد
در خاطرات تیره و تاریک خود دوید
سی سال پیش نیز در آیینه دیده بود
یک تار مو سپید؛
در هم شکست چهره محنت کشیده اش،
دستی به موی خویش فرو برد و گفت: «وای»!
اشکی به روی آیینه افتاد و ناگهان
بگریست های های؛
دریای خاطرات زمان گذشته بود،
هر قطره ای که بر رخ آیینه می چکید
در کام موج ، ناله جانسوز خویش را
از دور می شنید.
طوفان فرونشست... ولی دیدگان پیر،
می رفت باز در دل دریا به جست و جو...
در آب های تیره اعماق، خفته بود:
یک مشت آرزو!
۵۴۲۰
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:کاروان
گوهر بعدی:خنده ی خورشید
نظرها و حاشیه ها
ناشناس
۱۴۰۰/۳/۱۴ ۱۱:۵۸
عالی