هوش مصنوعی: شاعر در نیمه‌شب با غمی تازه بیدار می‌شود و سایه‌ای از دسته‌گل بر دیوار می‌بیند که روح ندارد و مضطرب است. با خاموش شدن شمع، سایه ناپدید می‌شود و کسی از آن نمی‌پرسد. شاعر از خود می‌پرسد که آیا او تنها سایه‌ای از خودش است یا روحش آواره‌است.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عمیق فلسفی و عاطفی مانند تنهایی، جدایی روح و جسم، و پرسش‌های وجودی است که درک آن برای مخاطبان جوان‌تر دشوار بوده و ممکن است نیاز به بلوغ فکری بیشتری داشته باشد.

آواره

نیمه‌ شب بود غمی تازه‌نفس، ره خوابم زد و ماندم بیدار
ریخت از پرتو لرزندهٔ شمع، سایهٔ دسته‌گلی بر دیوار

همه گل بود ولی روح نداشت، سایه‌ای مضطرب و لرزان بود
چهره‌ای سرد و غم‌انگیز و سیاه، گوییا مردهٔ سرگردان بود

شمع خاموش شد از تندی باد، اثر از سایه به دیوار نماند!
کس نپرسید کجا رفت‌؟ که بود‌؟، که دمی چند در این‌جا گذراند‌؟

این منم خسته در این کلبه‌ ی تنگ، جسم درمانده‌ام از روح جداست‌؟
من اگر سایهٔ خویشم یا رب! روح آوارهٔ من کیست‌؟ کجاست‌؟
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شعر غم انگیز
گوهر بعدی:آغوش پشیمانی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.