هوش مصنوعی: شاعر در این شعر با لحنی غمگین و انتقادی، از رنج‌ها و ناکامی‌های زندگی سخن می‌گوید. او از عناصر طبیعت مانند صبح، شب، آسمان و کوه‌ها می‌خواهد تا به او کمک کنند یا او را از این رنج‌ها رها کنند. شاعر همچنین از مرگ می‌خواهد تا زندگی پژمرده‌اش را پایان دهد و از دست ناپیدای هستی تقاضا می‌کند تا بازیچه‌ای نو برایش بیافریند. در پایان، شاعر به محبت اشاره می‌کند که در زنجیر است و از خیمه‌شب‌بازان می‌خواهد تا او را آزاد کنند.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عمیق و غمگینانه مانند مرگ، رنج و انتقاد اجتماعی است که درک آن برای سنین پایین ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از مفاهیم انتزاعی و فلسفی موجود در شعر نیاز به بلوغ فکری دارد.

پرده ی رنگین

با شبنم اشک من ای نیلوفر شب
گلبرگ‌های خویش را شاداب‌تر کن
هر صبح از دامان خود
خاکسترم را
بر‌گیر و در چشمان بخت بی‌هنر کن
ای صبح! ای شب! ای سپیدی! ای سیاهی!
ای آسمان جاودان خاموش دلتنگ!
ای ساحل سبز افق!
ای کوه! ای بلند!
ای شعر!
ای رنج! ای یاد!
ای غم که دست مهربانت جاودانه
چون تاج زرین بر سرم بود!
بازیچهٔ دست شما فرسود، فرسود
ای خیمه‌شب‌بازان افلاک!
ای چهره‌پردازان چالاک!
وقت است صندوق عدم را درگشایید
بازیچهٔ فرسوده را پنهان نمایید
ای دست ناپیدای هستی!
بازیچه چون فرسوده شد، بازیچه نو کن
ای مرگ با آن داس خونین!
این ساقهٔ پژمرده را دیگر درو کن
ای آدمک‌سازان بی‌باک!
ای خیمه‌شب‌بازان افلاک!
ای چهره‌پردازان چالاک!
‌من هدیه آوردم بهار و بابکم را
دنبال این بازیچه‌های نو بیایید
ای دست ناپیدای هستی!
با اولین لبخند فردا،
خورشید خونین را بیفروز
مهتاب غمگین را بیاویز
در پردهٔ رنگین تزویر
با نغمهٔ نیرنگ تقدیر
چون هفته‌ها و ماه‌ها و قرن‌ها پیش
‌این آدمک‌های ملول بی‌گنه را
هر جا به هر سازی که می‌خواهی برقصان
تو مانده‌ای با این همه رنگ
من می‌روم با آخرین حرف
ای خیمه‌شب‌باز!
در غربت غمگین و دردآلود این خاک،
آزاده‌ای زندانی توست
قربانی قهر خدا، نامش محبت
‌زنجیر از پایش جدا کن
او را چو من از دام تزویرت رها کن
همراه این آزردهٔ درد آشنا کن
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:از خدا صدا نمی رسد
گوهر بعدی:خار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.